Thursday, April 12, 2012


پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-12.jpg
پنجشنبه ۱۲/۰۴/۲۰۱۲
تصوير بخش نخست:

تصوير بخش دوم:

صدا بخش نخست:

صدا بخش دوم:



پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-12.jpg
چهار شنبه ۱۱/۰۴/۲۰۱۲
تصوير بخش نخست:

تصوير بخش دوم:

صدا بخش نخست:

صدا بخش دوم:



پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-12.jpg
سه شنبه ۱۰/۰۴/۲۰۱۲
تصوير بخش نخست:

تصوير بخش دوم:

صدا بخش نخست:

صدا بخش دوم:



پوزش از ياران




تا رفع اشكال از سايت لطفا برنامه ها و نوشته هاي مرا از طريق صفحات فيس بوك من ويا يوتيوب


ملاحظه فرمائيد .



عليرضا نوري زاده

Tuesday, April 10, 2012


تفسير خبر


Tafssir_Khabar_06-04-2012.jpg

در برنامه امشب تفسير خبر٬ دكتر عليرضا نوري زاده٬ و نازيلا فتحي به پرسشهاي بيژن فرهودي٬ در مورد سفر نخست وزير تركيه به ايران و پيام شفاهي پرزيدنت اوباما براي سيد علي خامنه اي٬ و نتايج احتمالي مذاكرات آينده پرونده اتمي جمهوري ولايت فقيه٬ و سخنان هاشمي رفسنجاني در مورد روابط با آمريكا٬ اوضاع سوريه و ... پاسخ دادند.۰۶/۰۴/۲۰۱۲
تصوير دانلود:
صدا :
لينك:


تفسير هفته


New_IRTV-19.jpg
تلويزيون ايرانيان






زيرذره بين


zireh.bmp
ايران وخاورميانه در هفته اي كه گذشت

Zarreh_Bin_06-03-2012.jpg
در برنامه امروز زير ذره بين دکترعليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با کنفرانس دوستان سوریه در ترکیه، و شکاف بین جمهوری ولایت فقیه و ترکیه، و یارانه ها هم چنان محل اختلاف در درون کشور، و ادامه اعتراضها در سوریه، و... پاسخ ميدهد. 06/04/2012

یکهفته با خبر


KAYHAN-1.jpg


سه‌ شنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: روزهای عید به سر می‌آید و سالی دیگر بر پهنه غربت برای ما آغاز می‌شود. رفیقی از دیر و دور، از تهران نوشته است «غریب‌تر از شما، ما هستیم که در خانه پدری غریبیم، حالا از کثرت غبار و دود و هوای عفن، نه چشمان ما بامدادان به جمال دماوند روشن می‌شود و نه دیگر خبر از پرنده‌هائی است که زمزمه به شورشان بر بام خواب سحرگاهی می‌ نشست و بیدارت می‌کرد. همه سو غریبی، تنها گاه که به ناکجا آبادی دور سفر می‌کنی که کوچه و دیوارش همچنان رنگ صفا دارد و مردمانش از اهالی یکرنگی هستند، شاید برای دقایقی حس می‌کنی، هنوز هم... اما ناگهان چشمت به آنتن بزرگ ماهواره‌ای در گوشه‌ای از رستا می‌افتد که گاه غروب همه را بدانسو دعوت می‌کند. یادت هست در روزگار کودکی وقتی قهوه خانه بازارچه معیّر ورود تلویزیون را اعلام کرد و حسین درویش نقال و اسماعیل سردسته تُرنابازان از بازارچه هجرت کردند چه وضعی پیش آمد.»

محمد ـ معیری ـ رفیقمان، نوه معیر الممالک که در مدرسه «داودش» صدایش می‌زدیم، دیشب زنگ زد. یکساعت حرف زدیم. از بازارچه، از مهرآباد که پشت قباله دختر ناصرالدین شاه شد وقتی به عقد نیای بزرگ محمد درآمد. و از باغ معیر وقتی پدربزرگش با آن پوستین خوش نقش توی درگاهی می‌نشست و بازی و فریاد ما بچه‌ها را می‌دید و می‌شنید و گاه سخنی به مهر نثار ما می‌کرد. به محمد می‌گویم نوروزهای کودکی را به یاد داری؟ عیدی گرفتن از پدر بزرگ، شکار گنجشک در باغ با تفنگ بادی دیانا و به قول مشهدی‌ها پلخمون و به قول ما تیرکمان؟ هر دو مثل گمگشته‌ها در دریای خاطره‌ها غوطه‌وریم. از شوکت ملک بانو می‌گوئیم و من قصه بازداشت او را بعد از انقلاب باز می‌گویم و اینکه افتخار داریم او را از چنگ بچه کمیته‌چی‌ها نجات دادم. یاد بابانقلی و خانم کنی و میس هرمینه معلم انگلیسی می‌افتیم و نمایش سفید برفی و هفت کوتوله به زبان انگلیسی، که میس هریمنه برای آنکه هر جمله‌اش را حفظ کنیم چند بار ناخنهای لاک زده زیبایش را توی لپ ما فرو می‌کرد. یاد کامران خاشع که حالا در ایتالیا رهبر ارکستر سمفونی است. یاد منیژه جهانبانی که پریچه کودکی‌های ما بود و شاپور غلامرضا بدون اسب سپید آمد و او را برد. یاد ایران خانم و مهندس شازده شمس، یاد آخرین و نیلوفر... زیباترین خانواده تهران خوب آن سالها. یاد روحهای سرکشی که در هوای تهران پردرخت با کوچه‌های تمام نشدنی پرواز می‌کرد. «دادوش» آنسو در اریزونا، و من در لندن، و کامران در رم، و شوکت ملک بانو جهانبانی و بابانقلی در دل خاک. در کنار مدرسه ایران که حالا دیگر نیست نه خبری از خرازی صداقت است و نه عمقلی، مسجد قندی در مصاف با تزویر رنگ باخته است و به جای پهلوان تختی، حالا آقای رضازاده با ذکر یا حضرت عباس، آپارتمانهای نساخته دُبی را در تلویزیون بشکن و بالا بنداز برای سعادت شما در دنیا و رستگاری در آخرت می‌فروشد. «دادوش» می‌‌گوید باغ معیر حالا تبدیل به چندین و چند عمارت بلند مرتبه آپارتمانی توسط بساز و بفروشها شده است. 
به تصاویر شاپور و امیریه و کوچه کوکبیه که برایم می‌فرستند، نمی‌توانم نگاه کنم. خانه و حسینیه سید شیرازی بعد از مصادره عمامه او مصادره شده است. جای خانه آقای وشکینی کارمند عالی رتبه مجلس با فراگ و کلاه سیلندر، حاج حسن ننه کران 8 دستگاه برای چهار زن عقدی و صیغه‌هایش ساخته است.
دادوش دلم را گرفته، برای تهرانم که حالا دیگر شهر من و تو نیست. شهری بی‌قواره و زشت است که اهالی ولایت فقیه در گوشه گوشه‌اش، ویلاهای بهشتی برای خود برپا کرده‌اند. حالا نه کاخ نیاوران بلکه سعدآباد و فرح آباد و قصر فیروزه و شمس‌العماره و حتی کاخ گلستان و صاحبقرانیه که تازه هیچکدام ملک پهلوی‌ها نبود و در عصر قاجار برای شاهان عشرت‌جو، ساخته شده بود در برابر ویلای علی اکبر خان طبیب حضور ولایتی، و غلامعلی خان شمس وزیر حداد عادل، و سردار صادق محصولی، و سردار برادر محسن رفیقدوست، و حاج آقا ناطق روضه خوان نوری و... کلبه‌ای بیش نیست. و باغ ملک آباد را که جای دائم استاندار در مشهد بود و سالی یکی دو بار میزبان شاه، حالا چنان قلعه سنگباران در پس دیوار و حصار چنان ساخته‌اند که تالی خلد برین است و اسباب رشک اولین و آخرین، آن هم برای اقامت سید علی آقای رهبر معظم که سالها با حسرت به این باغ نگریسته بود. کسی جز او را جواز ورود به باغ نیست. چنانکه به قصرهای رامسر و نوشهر و چندین قصر تازه که در لواسانات و اقلیم مازندران برای نایب امام زمان ساخته‌اند.
تهران و مشهد و شیراز و اصفهان و تبریز و مهاباد و خرم آباد و اهواز و بوشهرم چه شد؟ بر کرمان و زاهدان و جندق و بیدخت چه رفت؟ ستایش احمدی‌نژاد از حضرت فردوسی در تاجیکستان ناصر شکر فروش ابو المکارم «ناشیرازی» را به خشم می‌آورد، و افتخار به کورش، کفر است که لابد باید همه مفتخر باشیم که یک سید کشمیری را آورده‌اند و ده سال بعد او که جان و جهان و ایران ما را به سیاهی و مرگ نشاند، مقبره‌ای عظیم‌تر از همه شاهان و امپراتوران تاریخ برایش ساختند تا چند دهه دیگر، به جای مشهد و نجف و کربلا، و سامرا و لابد چند دهه پس از آن به جای کعبه و مسجد النبی به زیارتش شتابند و از آنکه نه معنی مروت را می‌دانست و نه از رحم و شفقت و عشق خبری داشت، سلامت و عشق و ثروت و اعتبار طلب کنند. دومی هم در راه است که در مشهد قبرش را آماده می‌کنند تا اعتبار از ضامن آهو برباید و فردا سید مجتبی ولی شود و سید مصطفی تولیت آستان سید علی. 
خدای را مسجد من، خانه من، شهر من کجاست؟ نوروز من کجاست؟ من ایرانم را می‌خواهم، و از این همرهان سست عناصر دلم گرفته است. از آنها که برای نشستن دور یک میز پیش شرط می‌گذارند که حسن نباشد و حسین پشت پرده بنشیند. رضا از دور با ریموت کونترول یا از پس سکایپ سخن گوید؛ و محسن از پشت شیشه تلویزیون کار ما را تایید کند. مصطفی و عبدالله بوی تجزیه می‌دهند و کریم اصلاً خود تجزیه است... به دادوش می‌گویم قرارمان در بازارچه معیر! پاسخ نمی‌دهد. وعده دیدار می‌گذارم که برای من این آخرین پرواز است.

از پیر ما تا «میر» ما
مرحوم سید ضیاءالدین میر اسکندری سردفتر دربار بود و پیر خاندان میراسکندری که در ساوه انارهای باغهایشان شیرین‌ترین بود. همه خانواده از اهالی دفاتر اسناد رسمی بودند. ضیاءالدین و اخوی محمود تقی که به گاه تلمذ در لندن یک چند پانسیونر ما بود. و کتابی به خط خوش نوشت که جنگ شعر و خاطره بود. پسران مرحوم سید ضیاءالدین هم سردفتر بودند. جلال که حالا برف پیری بر سرش نشسته و در همین لندن همسایه ما است. جمال که عروسی‌اش با الهه سر و صدای بسیار به پا کرد و وقتی تصویرش را دیدم شک نکردم که هنوز هم بعد از همه سالها، خوش‌ چهره‌ترین میراسکندری‌ها است. جواد که چندی است به پدر پیوسته است. در لس آنجلس بعد از دو سه ماه شاهرخ را می ‌بینم فرزند جمال و زنده یاد الهه، بانوی آواز میهنم. آنقدر وزن کم کرده که انگار هر چند کیلو سالی از عمر او کم کرده است که حالا با سایز جوانان استوارتر از همیشه برای احقاق حق و رفع ظلمی که به او شده در کار نبرد است. چند سال پیش وقتی به دفترش می‌رفتی یا تصویرش را در صفحه‌های رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و خیریه می‌دیدی، با یک ایرانی روبرو می‌شدی که هم چون دیگر ایرانیان موفق و نامدار باعث افتخار و سربلندی توی ایرانی در پهندشت گیتی است. ناگهان با دروغهایی که یکی از یومیه‌های بدنام انگلیسی درباره او نوشت؛ آنهم به این دلیل که او وکیل یک پلیس سیاه پوست بود که غیرعادلانه مورد اتهام قرار گرفته بود و شاهرخ موفق شد او را در برابر تشکیلات پرقدرت دولتی به پیروزی برساند و حقانیتش را ثابت کند، دستگاه مثلاً حامی وکلا به جان و جهان او آتش زد. هر که جای شاهرخ بود عطای این ولایت را به لقایش می‌بخشید و در گوشه‌ای از آمریکا که شهروندی‌اش را داراست آرام می‌گرفت و خیلی زود به جایگاهی که شایسته اوست باز می‌گشت، اما میراسکندری‌ها مرد جنگند و شاهرخ نواده مرحوم سید ضیاء میراسکندری پنج سال است مقتدرانه، پرونده سازان و معاندان و حاسدانش را یکی بعد از دیگری رسوا کرده و این بار دیدم که دادستانی کالیفرنیا نیز همراه با وکلای رنگین پوست آمریکا و بریتانیا با تمام قدرت و نفوذشان به یاری و همدلی با او آمده‌اند. جالب اینکه در این میان وابسته‌ای بدنام به تشکیلات ولایت فقیه در جوار وطن به انتقام فاش گوئی‌های مادر شاهرخ، نقشی فراتر از پرونده سازی‌ برای شاهرخ داشته است. یعنی کار را در حد تلاش برای نابودی فیزیکی او نیز کشانده است.
شاهرخ را می‌بینم استوار و مصمم‌تر از همیشه، در گفتگو با معاون دادستان لس آنجلس، در می‌یابم که هفته‌های پر حادثه و مهمی پیش روی ما است و مردی که در گذشته‌ای نه چندان دور هفتاد وکیل مدافع برایش کار می‌کردند، حالا در کاری است که نتیجه‌اش پایان بخش ظلم و تبعیضی است که در غرب دمکرات، چون ایرانی‌الاصل هستی و یا رنگ پوستت تیره‌تر از اینهاست نسبت به تو اعمال می‌شود، حتی اگر موفق‌ترین وکیل دعاوی و چهره سرشناس شهر باشی. تردیدی ندارم که شاهرخ در نبردش پیروز و سرفراز بیرون می‌آید.

شنبه 31 مارس تا دوشنبه 12 آوریل
1 ـ به عنوان دروغ اوّل آوریل یا سیزده فروردین خودمان برایم نوشته بود؛ لحظاتی پیش صدا و سیما با انتشار بیانیه شماره یک شورای انقلاب ایران اعلام کرد: بامداد امروز شماری از نظامیان وطنپرست که نگران سرنوشت میهن عزیز هستند، در یک اقدام تاریخی، با دستگیری آقای سید علی خامنه‌ای رهر رژیم پیشین ایران و شماری از مقامات رژیمش، در مشهد و تهران و قم، به سی و سه سال فریب و تزویر و خونریزی و شکنجه و سرقت خاتمه دادند. شورای موقت نظامی با انتقال دستگیرشدگان به یک پادگان نظامی، از کلیه هموطنان تقاضا می‌کند ضمن حفظ آرامش و امنیت، از فردا در محل کار خود حاضر شوند.
شورای موقت در اطلاعیه‌های بعدی روند انتقال قدرت به یک دولت مدنی و زمان برگذاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس مؤسسان و دیگر نهادهای قانون گذاری و اجرائی را اعلام خواهد کرد... به دستور شورای موقت انقلاب کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی صبح امروز آزاد شدند و از محل اقامت آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی نیز رفع حصر شد. ایران هرگز نخواهد مرد. شورای موقت انقلاب.
سرلشگر عطاءالله صالحی فرمانده ارتش، سرلشگر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه، سرتیپ موسوی، سرتیپ سیاری، سرلشگر غلامعلی رشید، سرلشگر حسنی سعدی، دریادار شمخانی، سرتیپ پور دستان، سرلشگر علی شهبازی، سردار علی فضلی، سردار سید محمد حجازی، سردار حسین همدانی، سرلشگر محمد باقر ذوالقدر، سردار رضا سیف‌اللهی، سردار مرتضی طلائی و رئیس شورای موقت انقلاب سپهبد محمد باقر قالیباف ـ یاد آور می‌شود که ساعاتی بعد از سرنگونی رژیم ولایت فقیه شورای انقلاب در یک تصمیم مشترک با موافقت همه اعضا، درجه تیمسار قالیباف را به سپهبدی ارتقاء داد. ـ
مطلب را چند بار می‌خوانم. بند بندش مرا به شبهای بهار 58 می‌برد که رضا حاج مرزبان می‌آمد، دو نوبت با آیت محققی، که نخستین اعلامیه را بنویسیم و آنها بر از کنترل رادیو قرائت کنند. ای بسا آرزو که خاک شود. رضا جان باخت چنانکه آیت و مهدیون و جهانگیری و... خدا پدر بنی‌صدر را بیامرزد که شمار بسیاری‌شان از جمله بهترین خلبانهای ما را از مرگ نجات داد، تا بعدها شرح دلاوری‌هایشان حماسه‌های جاودان در تاریخ ما شود. شوخی آوریل اما یک واقعیت مهم را آشکار می‌کند اینکه حتی روشنفکران و آزاداندیشان (از جمله رفیق شاعر و نویسنده‌ای که بیانیه فرضی را با اسمهای آشنا نوشته است) نیز راه نجات کشور را به پا خاستن نظامیان برای اداره کشور در یک دوران کوتاه موقت می‌دانند. و این حاصل سی و سه سال استبداد سیاه ارتجاع و تزویر و قتل و غارت و دروغ است.
نجات از وضع فعلی به هر قیمت، ولو اینکه منجی پرویز مشرف یا عمر البشیری باشد که تازه پس از خواندن بیانیه شماره یک، با چشیدن وصال قدرت خانم، حاضر به خروج از بسترش نشود.

مرگ احمد خمینی و روایت من
دو هفته پیش در سایتهای خبری به نقل از سایت رسمی سبزهای وفادار به قانون اساسی، صفحه‌ای از اعترافات سعید امامی درباره قتل احمد خمینی منتشر شد.
در صفحه نخست ما نیز این خبر به چاپ رسیده بود. من این خبر را 14 سال پیش منتشر کردم و آن را به نقل از دومین کتابم درباره قتلهای زنجیره‌ای «ناگفته‌ها...» اینجا می‌آورم. برای آنها که درباره نوشته‌های آن روز من امّا و اگر می‌آورند.
«در زمانی که در رابطه با قتل‌های زنجیره‌ای مشغول تحقیق بودم، گزارشاتی به دستم رسید که نشان می‌داد سعید امامی و علی فلاحیان و دار و دسته آن‌ها در وزارت اطلاعات علاوه بر قتل روشنفکران و نویسندگان و مخالفان رژیم، در مرگ ناگهانی احمد خمینی نیز دست داشته‌اند. تنی چند از اقوام همسر احمد خمینی و نیز فرزند ارشد او در سفری به لندن به موضوع قتل احمد خمینی توسط سعید امامی اشاره کرده بودند. من نخست در مقاله‌ای مشروح در روزنامه کویتی «الوطن» که در لندن و کویت منتشر می‌شود، جریان قتل احمد خمینی را شرح دادم؛ و در کیهان لندن نیز به این موضوع اشاره کردم و سپس در جلد نخست کتابم درباره قتل‌های زنجیره‌ای، موضوع مرگ مشکوک احمد خمینی را با نقل گفته‌هائی از سعید امامی مورد بررسی قرار دادم. به دنبال انتشار مطالب و انتقال آن از طریق اینترنت به ایران، عمادالدین باقی نویسنده سرشناس جبهه دوم خرداد، در سخنان خود پیش از انتخابات در شهر اصفهان که قرار بود به صورت مناظره با علی فلاحیان وزیر سابق اطلاعات انجام شود اما با غیبت فلاحیان به صورت یک سخنرانی همراه با سئوال و جواب انجام گرفت، به موضوع مرگ احمد خمینی اشاره کرد و از قول حسن خمینی نقل کرد که محمد نیازی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح و مسؤول پرونده متهمان قتل‌های زنجیره‌ای، ضمن مراجعه به حسن خمینی به او گفته است سعید امامی پیش از مرگش به قتل احمد خمینی اعتراف کرده است.»
چند هفته بعد در سالروز مرگ مشکوک احمد خمینی، روزنامه تهران تایمز که مدیر آن عباس سلیمی نمین (سردبیر سابق کیهان هائی) از دوستان نزدیک فلاحیان و سعید امامی و از اعضای شبکه خبر رسانی و محفل رسانه‌ای وزارت اطلاعات در دوران فلاحیان بود و هم اکنون در خدمت دفتر ویژه تحقیقات اطلاعات سپاه پاسداران است، ضمن انتشار خبری بی سر و ته مدعی شد که یکی از نزدیکان حسن خمینی گفته است شایعات مربوط به قتل پدر او را علیرضا نوری‌زاده جاسوس انگلیس که به عربستان نزدیک است نخستین بار در خارج انتشار داده و بعد عمادالدین باقی در داخل به آن پرداخته است. روز بعد روزنامه کیهان ترجمه خبر تهران تایمز را به شرح زیر به چاپ رساند.

شایعات مربوط به فوت یادگار امام ساخته و پرداخته یک جاسوس مقیم لندن است
یک منبع نزدیک به حجت‌الاسلام سید حسن خمینی، شایعه مشکوک بودن فوت حاج احمد خمینی را به شدت تکذیب کرد.
این منبع آگاه به روزنامه انگلیسی زبان «تهران تایمز» گفت در دیدار بین حسن خمینی و نیازی صرفاً شایعاتی که در روزنامه عرب زبان «الوطن» منتشر شده بود مورد بحث قرار گرفت.
وی در پاسخ به این پرسش که چرا حجت‌الاسلام سید حسن خمینی در باره این شایعه پراکنی‌ها از جمله در روزنامه فتح عکس‌العملی نشان نمی‌دهد گفت:
زیرا این شایعات بی‌اساس اولین بار پس از فوت حاج احمد خمینی توسط یک جاسوس در لندن در روزنامه الوطن پخش شد لذا این شایعات پوچ و بی‌ارزش هستند و آقای خمینی مایل نیست در مقابل این اظهارات بی‌ارزش و بی‌اساس عکس العمل نشان دهد.
این منبع آگاه درباره هویت این جاسوس مقیم لندن گفت علیرضا نوری‌زاده که جاسوس انگلیس و نزدیک به عربستان است بلافاصله بعد از فوت حجت‌الاسلام سید احمد خمینی چنین شایعاتی را پخش کرد که اولین بار توسط روزنامه الوطن به چاپ رسید.
این در حالی است که یک عضو شورای سردبیری روزنامه فتح در اصفهان مدعی شده بود که حجت‌الاسلام حاج احمد خمینی به طور مرموزی به قتل رسیده است. وی گفته بود: بعد از مرگ حجت‌الاسلام احمد خمینی، فرزندش سید حسن با نیازی دیدار کرده و در این دیدار نیازی به او گفته بود که مرگ پدرش طبیعی نبوده است!
گفتنی است وزارت اطلاعات، شورای عالی امنیت ملی و قوه قضائیه تا کنون درباره دهها ادعای پیاده نظام تجدیدنظر طلبان در باره موضوعاتی چون قتل‌های زنجیره‌ای سکوت کرده و فضای جامعه را برای انتشار شایعات متنوع آماده ساخته‌اند.
کیهان 9 مارس 2000
به دنبال انتشار مطلب تهران تایمز در کیهان، روزنامه «فتح» نیز که به جای خرداد توسط یاران عبدالله نوری وزیر کشور سابق و زندانی سرشناس اوین منتشر می‌شد، ضمن چاپ خبر تهران تایمز با باز کردن پرانتزی در صحت منبع خبر تهران تایمز یعنی «یکی از نزدیکان احمد خمینی» اظهار تردید کرد...
شرح قتل احمد خمینی به تفصیل در کتابهای 4 گانه من درباره قتلهای زنجیره‌ای آمده است. این کتابها بارها تجدید چاپ شده و روی اینترنت هم دوتای آنها 
موجود است.

April 7, 2012 07:19 PM



پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

چهارشنبه ۰۴/۰۴/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 


پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

دوشنبه ۰۲/۰۴/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 



تفسير هفته


New_IRTV-19.jpg
تلويزيون ايرانيان

زير ذره بين


zireh.bmp
ايران وخاورميانه در هفته اي كه گذشت
Zarreh_Bin_30-03-2012.jpg
در برنامه امروز زير ذره بين دکترعليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با سفر احمدي نژاد به تاجیکستان، ‌وواکنش اصولگرایان نسبت به صحبتهای او در باره ی کوروش بزرگ، وسفر نخست وزیر ترکیه به ایران وملاقاتهایش با رهبران جمهوری ولایت فقیه، مذاکرات ۵+۱ با جمهوری اسلامی، وکنفرانس سران عرب در بغداد٬ و... پاسخ ميدهد. ۳۰/۰۳/۲۰۱۲


پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

جمعه ۳۰/۰۳/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 




یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg
ترک طبیب کن بیا، نسخه شربتم بخوان
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
1 ـ نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمی‌شنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمی‌روی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمی‌افتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمی‌شوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانه‌ای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمی‌بینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمی‌چینی.

کردهای سوریه با همه دردها و مصیبتها، نوروز را بشکوه جشن گرفته بودند. فیلمی از آنها را می‌دیدم همه زیبائی بود و رنگ و آواز ، طبل و دهل و سورنا و زنگ و رقص. در دوشنبه شهر در فرغانه در تاشکند و در کابل و بدخشان، در اربیل و سلیمانیه، در باکو و تفلیس در ارضروم و دیار بکر و... پرچم نوروز در اهتزاز است و با آنکه رژیم جمهوری ولایت جهل و جور و فساد دیر گاهی است به روی نوروز شمشیر کشیده اما امسال نیز چون پار و پیرار، ساکنان خانه پدری نوروز را به زیباترین شکل جشن گرفتند و کسی نپرسید تو فارسی یا کردی که به بلوچستان و آذربایجان و خوزستان آمده‌ای؟ در تالش سؤالت نکردند ای بختیاری، ای قشقائی، در اینجا چه می‌کنی؟ آغچه ترکمن از مذهبت نپرسید و هارون یهودی شراب خانگی رنگ محتسب خورده را از تو میهمان شیراز پنهان نکرد. آقای کمدار زرتشتی سر راهش به آتشگاه درنگی در خانقاه جذبی داشت و خمسی بهائی ظرف پر از شیرینی را به توی تبریزی شیعه اثنی عشری بیدریغ عرضه می‌کرد و کاری نداشت که تو هنوز منتظر ظهوری و او به ظهورش رسیده است. باشو، غریبه کوچک، از شهر سوخته‌اش در جنوب و از آغوش مادری که ُام (به ضم الف به معنی مادر به زبان عربی) می‌خواندش، به شمال سبز بارانی پرتاب شد. اما آنجا احساس غریبگی نکرد و نوروز را با کاس آقا و صفورای گیلک جشن گرفت و کسی از او نپرسید چرا از ته حلق حرف می‌زنی...
اینها را نوشتم برای رسیدن به این نکته که، اگر ما ایرانی‌ها در این سوی مرزهای وطن پیراهن قوم را بر ردای ملی می‌کشیم و صحبت از حقوق جزئی می‌کنیم که بله، من برای حضور در یک ائتلاف ملی اول باید مطمئن شوم تو حقوق مرا به رسمیت می‌شناسی، از یک موضوع اساسی غافلیم، اینکه چونکه صد آمد نود هم پیش ماست. اگر در ایران نظامی بر مبنای اندیشه مردمسالار و سکولار، و استوار بر بیانیه جهانی حقوق بشر بر پا کنیم، آیا مسئله‌ای به نام ظلم مضاعف خواهیم داشت؟ اگر کرد و بلوچ و ترک و ترکمن و عرب و لر و تالش و قشقائی و بویراحمدی و شاهسون و کعبی و قواسمه و گیلک و مازندرانی با اصفهانی و شیرازی و تهرانی و کاشی و یزدی و... حس کنند مالک ملک مشاعی به نام ایران هستند آیا از احساس غبن خود حرفی خواهند زد؟ اگر همه آحاد ملت ایران، زن و مرد، مسلمان سنی و شیعه، بهائی و یهودی و مسیحی و زرتشتی و بیدین بدانند مذهب و لامذهب مانعی برای بهره‌وری آنها از مواهب ایرانی بودن و شرکت در تصمیم‌گیری برای سرنوشت وطنشان نخواهد بود، آیا برای رفع تبعیض خواستار برخوردار شدن از حقوق ویژه خواهند شد؟ اگر نژاد و تیره عامل برتری جوئی و برتری بخشیدن به قوم و طایفه‌ای نباشد آیا خواهان رفع ستم قومی خواهیم شد؟ اگر فردا به رهبران سیاسی احزاب کرد و بلوچ و آذربایجانی (ترک) ترکمن ، عرب ایرانی و... بدون در نظرگرفتن مذهب و زن یا مرد بودنشان نشان دادیم در زمان انتخاب بالاترین مقامات کشور تفاوتی بین آنها و فارسها (گو اینکه قومی به نام فارس نداریم) وجود ندارد، آیا رفقای نازنین من کاک عبدالله مهتدی، کاک مصطفی هجری، کاک خالد عزیزی و... از کردها، دوستانم در حزب تضامن اهواز، جوبای ترکمن و دکتر حسین بر و ناصر بلیده‌ای و دوشوکی بلوچ، از آذربایجانیها، ضیاء صدرالاشرافی عزیز و دکتر براهنی نازنین و...، و همه آنهائی که اقلیت‌های زجر کشیده را نمایندگی می‌کنند به دنبال راه و رسمی بر می‌آیند که حقوق مسلم آنها را تضمین کند؟ و مجال دهد در گزینش مقامات حکومت مرکزی و اداره مناطق اقامت و زندگی اقوامشان، سهیم باشند؟ این مقوله‌ای است که باید بیشتر در باره آن بحث کنیم.

بزرگ بود و از اهالی کشور جان
2 ـ الف بامداد در سوگ آنکه جلال آل قلمش خوانده بودیم گفته بود: قناعت‌وار تکیده بود و در سوگ فروغ گریسته بود که بزرگ بود و از اهالی امروز بود. من سیمین خانم همسر جلال را که وارسته‌تر از جلال بود اهل کشور جان می‌دانم که قناعت‌وار بزرگ بود. سی و دوسال پس از آخرین دیداری که با او در خانه‌اش داشتم و 12 سال پس از مکالمه تلفنی که در جریان نوشتن گزارشی از قصه نویسی معاصر ایران برای المجله، به لطف سردبیر روزنامه‌ای اصلاح‌طلب، انجام گرفت صدایش همچنان در گوشم زنگ می‌زند که مثل مادری نگران می‌گفت: پسرم، خیلی مواظب خودت باش، اینها دین و ایمان ندارند.
در دانشکده هنرهای زیبا مراسمی به یاد و در بزرگداشت نیما یوشیچ بر پا بود به همت جلال آل احمد و هیأت یارانش که همانها پایه‌گذاران کانون نویسندگان بودند. اسلام کاظمیه به جلال گفت این پسر (و من 18 سالم بود و دانشجوی سال اول دانشکده حقوق ...) عربی می‌داند و قوم و خویش شما هم هست. دائی جلال، که در «خسی در میقات» با اوست و مکرر یادش می‌کند مرحوم آیت‌الله آل‌احمد، شوهر خاله مادرم بود و در عین حال سردفتر و همکار پدر، یا حضرتی گفت و کتاب «البترول سلاحنا فی المعرکه» نوشته عبدالله طریقی وزیر نفت اسبق سعودی را بدستم داد که ترجمه‌اش کن! دو هفته بعد سیاه مشقهای ترجمه را در کافه فیروز بدستش دادم. خیلی سرحال شد که آفرین حضرت، معلومه که از مائی. تمام روز با او و اسلام کاظمیه و ساعدی و هزار خانی بودم و چه روز بزرگی برایم بود. شب مرا به همراه دوستان نزدیکش به خانه دعوت کرد. سیمین خانم را برای اولین بار آنجا دیدم و وقتی فهمید همسر دائی جلال خاله مادر من است کلی از خاله جان گفت تا جوان غریب مضطرب آرام گیرد. از آن پس به حریم جلال وارد شدم، و مهربانی سیمین خانم که در نبود فرزند صلبی از جلال، همه ما را به چشم فرزند می‌نگریست، شامل حال من هم شد. در عین حال لیلی ریاحی خواهرزاده سیمین خانم که او نیز در غیاب مادری که زود پرپر شده بود عملاً فرزند خوانده خانم دانشور به شمار می‌رفت، همکلاسی دانشکده‌ام بود و چون دستی به قلم و شعر داشت، بسیار بار با هم در خدمت سیمین خانم بودیم. نیمی از «سووشون» را در آن حیاط کوچک در کنار جلال که ودکا را آرام می‌نوشید و اشنو را تند تند می‌کشید، به بانگ خوش و لهجه شیرازی سیمین خانم در آن تابستان داغ سال 46 شنیده بودیم.
سیمین خانم در وصف حالش از «زن یک نویسنده» بودن که عملاً شرح احوال همسران همه ماهاست، عشق بزرگ و استثنائی خود به همسرش جلال آل‌احمد را به زیباترین وجه، بیان کرده است. وقتی جلال رفت، بیش از گذشته به ما جوانان که از جان و دل دلبسته کلام و اندیشه آل احمد بودیم محبت مادری را نثار کرد. آن روز که پیکر جلال را از اسالم می‌آوردند با احمد اللهیاری و تنی دیگر از دوستان هم نسلم به استقبال جلال رفته بودیم. همه غرق در اشک و بعضی از ما با هق هق، اسلام کاظمیه و دکتر ساعدی و هزار خانی و... حال و روز تلخی داشتند. جنازه رسید و سیمین خانم همه ما را پناه داد. و آن دم که در غسالخانه امامزاده عبدالله پیکر جلال را که به قول شاملو «قناعت وار تکیده بود» می‌شستند چون ورود زنان ممنوع بود، اسلام ، حلقه ازدواج جلال را که مرده شوی از انگشتش بیرون آورده و به اخوی او آقا شمس داده بود، گرفت و بیرون آمدو در کف دست سیمین خانم گذاشت که اشکهایش تمامی نداشت اما همه گاه آرام بود و دردش را فریاد نمی‌کرد. به همین دلیل نیز سه چهار روز بعد فرو افتاد و همه ما را به نگرانی برد که مبادا زن قصد پیوستن به شوی را داشته باشد.
اما نه، سووشون باید پایان می‌گرفت و حدیث عشق و ستیز و جوانمرگی ثبت می‌شد. بعد از انقلاب آقا شمس، به اسم برادر کمر خدمت به مقام ولایت عظمی بست، عضو شورای انقلاب فرهنگی شد و مدتی نیز سردبیر اطلاعات. سیمین خانم اما بجز آن دیدار نخستین در فردای انقلاب با خمینی، هرگز اعتنائی به ولی فقیه و نوکرانش نکرد. معلم بود و نویسنده و مترجم، و در هر سه این سنگرها، به اوج و درخشش رسید. استاد زیباشناسی بود و همه گاه در حضور جلال می‌گفت بر عکس نهند نام زنگی کافور و جلال می‌خندید و می‌گفت از سیمین خانم زیباتر هرگز ندیده‌ام. سرانجام دکتر سیمین دانشور در 90 سالگی چهار دهه در تنهائی بدون نیمه‌اش، به ابدیت پیوست با نامی بسیار فراتر از جلال آل احمد.


شنبه 24 تا دوشنبه 26 مارس
سوریه به کجا می‌رود؟ 
برای همه ‌ناظران ابعاد مقاومت مردم سوریه و استمرار آنها در ستیز با رژیم سبع و خونخوار و جنایتکار بشار اسد دقیقاً اسباب حیرت است. یعنی هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که مردم سوریه تا این حد مقاومت کنند. فراموش نکنیم رژیم پدر و پسر، حافظ و بشار، طی ۴۰ سال ریشه تمام گروههای سیاسی در سوریه را خشکاندند.
جنایت به گونه‌ای بود که حتی تفکر نسبت به مخالفت در سوریه جرم محسوب می‌شد و بسیاری از سوری‌ها حتی وقتی از کشورشان خارج می‌شدند، فکر مخالفت با رژیم را نمی‌کردند.
اخوان‌المسلمین به‌عنوان یک گروه ریشه‌دار در شهر حما نابود شده بود. ۲۵ هزارتن کشته شدند و بعد از آن؛ اخوان‌المسلمین به صورت یک جنبش سرگردان در خارج از سوریه این‌سو و آن‌سو متمایل می‌شد و چند سال قبل مجموعه‌ای از آنها هم آمدند به‌ریاست آقای بیانونی عملاً با رژیم بیعت کردند.
حزب کمونیست که از سابقه‌دارترین احزاب بود، به رهبری خالد بکداش و گروه موسوم به ربعه خبیثه، عملاً تسلیم شده بودند و گروه‌های سیاسی دیگرهم ترجیح می‌دادند سکوت کنند و یا در جبهه‌ای که رژیم درست کرده بود، و در واقع به‌عنوان نمایش جبهه‌احزاب اپوزیسیون بود، از مزایای تسلیم شدن بهره‌مند شوند.
بنابراین هیچ حس سیاسی و حرکت سیاسی در جامعه مشاهده نمی‌شد و کسی فکر نمی‌کرد، ناگهان این جنبش در چنین ابعادی به‌پا خیزد و با رژیمی به معنای واقعی آدمخوار برخورد کند، در عین حال ادامه ‌این جنبش، بدون آن که یک رهبری خاص یا یک رهبر فرهمند، هدایتش کند طبیعتاً اسباب شگفتی است.
البته بعداً شورای ملی سوریه تشکیل شد و گروه‌های کوچکتر دیگری هم بودند. ولی عملاً این خود مردم سوریه هستند که با تشکیل کمیته‌های انقلابی در نقاط مختلف موفق شدند جنبش را تا امروز ادامه دهند، اعجاب جهانیان را برانگیزند و بیش از هشت‌ هزار کشته هم بدهند و ده‌ها هزار مجروح و زندانی، ولی همچنان پایدار بمانند. فقط اگر آمارهای تایید شده در مورد تلفات و زخمی‌ها و بازداشتی‌ها را مورد بررسی قرار دهیم درمی‌یابیم که ابعاد فاجعه سوریه از هر نظر غیرانسانی و تکان‌دهنده است. من نمی‌توانم هیچ توصیفی کنم یا فاجعه دیگری را شبیه این فاجعه بدانم. به خاطر این که مردم دست‌شان خالی‌ست.
آن مجموعه که به‌عنوان ارتش آزاد سوریه فعالیت می‌کنند، مجموعه‌ای از سربازان، افسران جزء و گاه، برخی افسران بلندپایه‌تر هستند که این‌ها از ارتش جدا می‌شوند، با مردم پیوند برقرار می‌کنند، ولی چون دست‌شان خالی‌ست، چون اسلحه‌شان به اندازه‌سلاح دولت نیست، در نتیجه سرکوب و منکوب می‌شوند.
در بعضی نقاط وحشیانه با این‌ها رفتار شده است؛ به‌گونه‌ای این‌ها را شکنجه و بعد اعدام کرده‌اند که در روحیه این نظامیان تأثیر می‌گذارد. این است که موج فرار از کشور بیشتر شده. یعنی مردم، گزیری ندارند به‌جز گریختن از وطن و پناه بردن به غربت به این امید که تاریخ بازگشت چندان دور نباشد.
وقتی شما در ادلب، یا در شهر حما، یا در نقاط بیرون از شهرها، در روستاهای سوریه مشاهده می‌کنید که دولت با توپخانه و با تانک خانه‌های مردم را می‌کوبد، چه انتظاری می‌شود از مردم داشت.
در همین روزهای اخیر بیش از چهارهزار نفر به لبنان رفتند و هزاران نفر به اردن و ترکیه. به‌هرحال مجموعه این‌ها نشان می‌دهد که فاجعه بسیار بزرگ است و اسباب تعجب فقط این است که جامعه جهانی به خاطر روشی که مثلا روسیه یا چین یا جمهوری اسلامی در پیش گرفته‌اند، چرا از اقدامات عاجلانه پرهیز می‌کند. در این حال عملاً تقسیم و تفکیک بر مبنای مذهب و طایفه‌نژادی یا نژاد شروع شده و این بسیار خطرناک است برای آینده سوریه و منطقه. یعنی جنگ حیدری ـ نعمتی را در منطقه دامن خواهد زد.
و در نهایت وضع اگر به همین صورت ادامه پیدا کند، منجر به تقسیم سوریه خواهد شد. رژیم اسد دارد می‌گوید که اگر تمام مردم هم کشته شوند، برایش مهم نیست و فقط می‌خواهد بماند و در برابر چنین رژیمی طبیعتاً اقداماتی مثل اعزام آقای کوفی‌عنان یا مذاکرات فایده ندارد و باید اقدامات بسیار قاطعانه‌تر باشد.

اوضاع اپوزیسیون سوریه
مشکلاتی که اپوزیسیون سوریه با آن روبروست در واقع درسی‌ است برای اپوزیسیون کشورهای دیگر، به‌ویژه ایران. چون مخالفان آماده برای برخورد با جنبش مردم نبودند، چندماه طول کشید تا این‌ها توانستند یک زبان مشترک پیدا کنند و تشکیل شورا به نظر من یک اقدام بسیار مهم بود. ولی هم‌زمان با تشکیل شورا دولت هم که بی‌کار نمی‌نشیند.
رژیم سوریه شروع کرد یک مشت اپوزیسیون مصنوعی بسازد. یعنی این‌ها را جلو بیندازند و این‌ها بیایند در کار شورا کارشکنی کنند. همین که سه نفر از اعضای شورا اخیراً استعفا داده‌اند، براثر تهدید بود.
خانواده‌های این‌ها مورد تهدید قرار می‌گیرند و اقدامات بسیار سنگینی علیه‌شان انجام می‌شود و این‌ها البته تأثیر می‌گذارد، چه در روحیه مبارزان و چه در ترکیب شورا و در جهت دادن سیاست‌هایش.
نکته‌ای که به نظرم باید به آن توجه کرد این است که امروز شورای ملی از جانب خیلی از دولتها به‌ویژه دولتهای عربی عملاً به رسمیت شناخته شده.
همین‌طور در سطح بین‌المللی دولتهایی مثل فرانسه، بریتانیا یا ترکیه حمایت خود را از شورا اعلام کرده‌اند. شورا در برابر یک دو راهی قرار گرفته است که خود این ‌مقداری به فعالیتش لطمه می‌زند. اینکه آیا راه‌حل نظامی را تأیید کند یا نکند، اصل مشکل است . دکتر برهان غلیون رئیس شورای ملی سوریه؛ که یک استاد برجسته است و در فرانسه به‌عنوان یک شخصیت برجسته آکادمیک به رسمیت شناخته می‌شود، در مقام رئیس شورا، مدتها تردید داشت که از راه حل نظامی حمایت کند و یا همچنان بر مسالمت آمیز بودن جنبش تأکید کند آنهم در برابر مردمی که آشکارا خواستار راه حل نظامی هستند.
سرانجام گفت اگر راه ‌حل سیاسی به نتیجه نرسد و آخرین راه‌حل که مرتبط با تلاشهای کوفی عنان است، نتواند باعث متوقف شدن قتل عام مردم سوریه شود، گزیری جز راه‌حل نظامی نیست و راه‌حل نظامی به ‌منزله ‌مداخله‌ نیروهای غربی در سوریه نیست، بلکه این‌ها بیشتر معتقدند که باید یک پاساژ یا یک راهرو امن در ترکیه یا در نقطه‌ای ‌دیگر، برای رساندن مواد کمکی و همین طور اسلحه به ارتش آزاد سوریه فراهم کرد و بعد از آن منطقه‌ای را در سوریه ـ مثل لیبی که در بنغازی بودند ـ در تصرف گیرند و در آن منطقه افراد ارتش آزاد مستقر شوند.
به‌هرحال گفت‌وگوها ادامه دارد. آقای کامرون نخست وزیر بریتانیا و پرزیدنت اوباما در این زمینه مذاکره کرده‌اند و این امیدواری وجود دارد که بعد از گفت‌وگوهایی هم که با آقای لاوروف وزیر خارجه روسیه شده، و مذاکرات کوفی عنان در مسکو شاید بتوان تحولی را در جهت دستیابی به یک راه حل برای جلوگیری از کشتار مردم پیدا کرد.

روسها واقعاً چه می‌خواهند؟
سرسختی روسها در مورد سوریه به دو دلیل است. اول اینکه می‌گویند غربی‌ها در لیبی و عراق سرشان را کلاه گذاشته‌اند؛ و حالا حاضر نیستند آخرین پایگاه خود در جهان عرب و مدیترانه را مفت از دست بدهند. مورد دوم که باعث نگرانی بیشترشان است مربوط به سرنوشت رژیم ایران بعد از سقوط اسد است. ایران امروز به حیاط ‌خلوت روسیه تبدیل شده است. هیچ‌گاه روسیه در صد و پنجاه سال اخیر به اندازه ‌امروز در ایران نفوذ نداشته، حضور روسیه در ایران در همه‌ زمینه‌ها گسترده است، روسها حتی نقش تعیین‌کننده ‌در سیاست خارجی ایران پیدا کرده‌اند. بنابراین از دست دادن جمهوری اسلامی برایشان بسیار سنگین خواهد بود و چون مطمئن‌اند که بعد از سرنگونی اسد نوبت سرنگونی آقای خامنه‌ای خواهد رسید، به همین دلیل ایستاده‌اند و چانه می‌زنند.
با اینهمه، در نهایت روس‌ها معامله‌گرند و همان‌طور که در طول تاریخ ثابت کرده‌اند، در عصر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نه به پای عبدالناصر ایستادند نه در کنار صدام حسین و نه پای متحدان اصلی‌شان در جهان عرب در یمن جنوبی سابق. و در زمان اتحادیه روسیه پوتینی هم قذافی را رها کردند و هم اسد را رها خواهند کرد منتها مدتی شاخ و شانه خواهند کشید.
و در نهایت مصالح‌شان را می‌خواهند و اگر امتیازات کافی به آنها داده شود و ضمانت‌هایی درباره‌سوریه یا ایران آینده، در آن صورت روس‌ها مواضع خود را تعدیل خواهند کرد.
به ویژه که امروز به منفورترین دولت در منطقه تبدیل شده‌اند و نمی‌خواهند چنین وضعی ادامه پیدا کند. مسلمانان روسیه به‌شدت با موضع‌گیری‌های دولت پوتین مخالفت کرده‌اند و این مخالفت‌ها به‌زودی گسترده‌تر خواهد شد. این است که من معتقدم روسها هم قابل تغییر هستند، روسها هم پذیرای تغییر خواهند بود. منتهی باید مبلغ امتیازات را بالا برد. سوریه امروز در عزلت مطلق است، در محاصره است. تا زمانی هم که آقای خامنه‌ای پول به اسد می‌دهد، دولت جمهوری اسلامی نیرو و نفرات در اختیارش می‌گذارد و روسیه اسلحه می‌دهد و حمایت می‌کند، چندان دل‌نگران رفتن سفیر هلند یا سفیر کشور‌های دیگر اروپایی و غیر اروپائی نیست. ولی در درازمدت به‌ هر حال این کشور در انزوای مطلق قرار می‌گیرد و این یک شمشیر دو لبه است. از یکطرف هم می‌تواند به ضرر مردم تمام شود. یعنی نبودن ناظرانی که دست‌کم در چارچوب سفارت‌خانه‌ها شاهدی بر جنایات رژیم خواهند بود. سفیر آمریکا تا مدتها ماند، ولی زمانی دمشق را ترک کرد که جان خودش در خطر بود.
این سفارت‌خانه‌ها ممکن است همه‌شان هم ببندند. سفارت‌خانه‌های عربی الان تعطیل کرده‌‌اند و بیرون آمده‌اند. سعودی‌ها که سالها به‌عنوان حامیان رژیم سوریه بودند و تمام صورت‌حسابهای آنها را می‌پرداختند، این‌ها همه درها را به روی بشار اسد بسته‌اند. عملاً خواستار سرنگونی‌اش شده‌اند.
به گمان من روز به روز هم در مورد سوریه و هم جمهوری اسلامی به راه حل نظامی نزدیک می‌شویم و این خود فاجعه‌ای است که دو رژیم جنایتکار 
هم‌پیمان به عنوان دسته گل آخر برای ملتهایشان تدبیر کرده‌اند. (با تغییراتی، برگرفته از مصاحبه ایرج ادیب زاده با من)

March 30, 2012 06:34 PM



پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

پنجشنبه ۲۹/۰۳/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 



پنجره اي رو به خانه پدري

shahyad-23.jpg

چهارشنبه ۲۸/۰۳/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 


پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

سه شنبه ۲۷/۰۳/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست: 

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم 


پنجره اي رو به خانه پدري


shahyad-23.jpg

دوشنبه ۲۶/۰۳/۲۰۱۲

تصوير بخش نخست:

تصوير بخش دوم :

صدا: بخش نخست :

صدا: بخش دوم