دکتر عليرضا نوری زاده٬ ودكتر محسن سازگارا در رابطه با كارنامه رژيم جمهوري ولايت فقيه در سال گذشته وتحولات اخير در بحرين٬... به پرسشهاي جمشيد چالنگي پاسخ ميدهند. ۱۸/۰۳/۲۰۱۱
لينك:
Download file
دانلود :
Download file
صدا:
Download file

دکتر عليرضا نوری زاده٬ ودكتر محسن سازگارا در رابطه با كارنامه رژيم جمهوري ولايت فقيه در سال گذشته وتحولات اخير در بحرين٬... به پرسشهاي جمشيد چالنگي پاسخ ميدهند. ۱۸/۰۳/۲۰۱۱
لينك:
Download file
دانلود :
Download file
صدا:
Download file

خاورميانه در سالي كه گذشت

در برنامه امروز زير ذره بين دکترعليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادراز بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با تحولات سال گذشته در ايران و كشورهاي خاورميانه٬ پاسخ ميدهد. ۱۸/۰۳/۲۰۱۱

جمعه ۱۸/۰۳/۲۰۱۱
تصوير بخش نخست:
Download file
تصوير بخش دوم :
Download file
صدا : بخش اول
Download file
صدا بخش ۲:
Download file

بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مارس
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
1 ـ از در که وارد میشوم، یک جهان زیبائی در نگاهم میریزد. همه جوانند و پر از عشق، چشمها لبریز از مهر است، موی سپیدم را قدر مینهند و سی و دو سال ستیز با جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه، در دلشان جایگاهی برایم ایجاد کرده است که حس میکنم همه این جوانان، فرزندان منند و به جز امید و نوید و نیما، این همه پسر و دختر دیگر با همه مهرشان، هم قبیله و همدل و هم خانه من هستند. به همت دخترم مروارید نامدار که امروز در دالاس و واشنگتن جایگاهی والا و معتبر در جمع پژوهشگران و فعالان سیاسی جوان دارد، و همراهی دانشگاه SMU و عفو بینالملل و کتابخانه و مرکز پژوهشهای جورج بوش رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده آمریکا، کنفرانسی در دانشگاه SMU برپاست. قرار بر این بود که من و مجتبی واحدی روزنامهنگار سرشناس، سردبیر سابق «آفتاب یزد» و رئیس دفتر پیشین و مشاور و نماینده مهدی کروبی، و «اوسکار مورالس» چهره سرشناس و مبارز کلمبیا که با طرح یک میلیون امضا در فیس بوک زمینه برچیده شدن دیکتاتوری فاسد کشورش را فراهم کرد، میز گردی را برگذار کنیم درباره ایران، جنبش سبز و انتظارات مردم ایران از غرب و به ویژه آمریکا و سپس به پرسشهای حاضران، که دوسوم آنها از دانشجویان ایرانی و یا خارجی علاقمند به مسائل ایران بودند پاسخ دهیم.
متأسفانه مجتبی واحدی که در سفر بود در بازگشت به آمریکا از اروپا چند ساعتی تأخیر داشت و نتوانست به موقع به کنفرانس برسد. خوشبختانه مهندس علی اکبر موسوی خوئینی نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی، با ما بود و حضورش در کنار ما، کمبود حضور شخصیتی بریده از حاکمیت را پر کرد. یادمان باشد که موسوی خوئینی، همان است که در دوران نمایندگی پرونده زندانهای مخفی را پیگیر شد و پرده از بازداشتگاههای پنهانی سیدعلی آقا نایب امان زمان برگرفت.
جمشید چالنگی همکار و یاور دیر و دورم نیز حضور دارد چنانکه شهریار نامدار پدر مروارید که طی سالهای اخیر از همه توان و ارتباطاتش برای کمک به جوانان مبارز ایرانی، روزنامهنگاران و فعالان سیاسی که ناچار به ترک وطن میشدند، استفاده کرده است و بسیاری مدیون محبتهای او و البته کمکهای بیشائبه و بیمنت او هستند.
مروارید که اخیراً پژوهشی ارزنده در عرصه حقوق بشر و تجاوزات مستمر رژیم ولایت فقیه به حقوق حقه ملت ایران را عرضه کرده است، در آغاز نشست، شرحی از احوالات وطنی میدهد که هنوز بر خاک عزیزش بوسه نزده است، هنوز غروب و سحرگاهش را نچشیده است و با بهاران و تابستان و پائیز و زمستانش دست در گردن نشده است. با اینهمه بند بند واژگانش به عطر خانه پدری آغشته است. در میان حاضران، هستند کسانی که از ایالتهای دیگر برای حضور در این نشست به دالاس آمدهاند، فریدون رفیق دوران مدرسه جمشید چالنگی، آقای مهربان که یاد رضا فاضلی اشک به چشمانش میآورد. مرجان مادر مروارید که چهار دهه پیش در روزگار دانشجوئی من خود و خواهرش در دبیرستان مرجان شاگرد من بودند و مادرشان همکارم. بعضی از جوانان تازه از ایران آمدهاند و سرشار از گفتنی و دردند. در کنار من و موسوی خوئینی، سینیور اسکار مورالس نشسته است. حالا او در بنیاد بوش فعال است و همدل و همصدا با ما تجربه و آگاهیهای خود را در برانداختن رژیمهای سرکوبگر با ما قسمت میکند.
همراه با علی اکبر موسوی خوئینی تصویری با ارائه از جنبش سبز، از موسوی و کروبی و دو بانویشان که مثل کوه در برابر ضربات و فشارها و تهدیدها و محرومیتها ایستادهاند فاش میگویم که جمهوری اسلامی جهل و جور و فساد ولایت فقیه به پایان خود نزدیک میشود. آنهائی که از جمهوری خوب اسلامی سخن میگویند نه تاریخ میدانند و نه از جامعه خود خبری دارند. با صدای بلند میگویم جمهوری اسلامی خوب همان جمهوری اسلامی مرده است.
The Good Islamic republic is the dead Islamic republic.
شهریار نامدار میگوید این عبارت را شعار میکنیم و در همه جهان فریاد میزنیم...
حکایت سایت «کلمه»
برداشتهائی غلط از بعضی گفتهها و نوشتههای من در باره سایت کلمه و بیانیههائی که در سایت کلمه ظاهر شده و به جای ابهام زدایی بر ابهامات افزوده است، متأسفانه باعث آزردگی مشاور و نماینده مهندس میرحسین موسوی در خارج آقای اردشیر امیرارجمند شده است. از آنجا که دورادور میدانم ایشان، انسان آزاده و مبارزی است که هیچ نوع ابهامی در باب صداقت و روابط بسیار نزدیکش با مهندس موسوی در میان نیست، به مصلحت نمیدانم که خدای ناکرده، بر دل پاک یک سرباز سخت کوش جنبش سبز غباری از کدورت نشیند دیدم توضیحاتی را در باب نگاه خود به جنبش سبز و سایت کلمه عنوان کنم تا حجت را تمام کرده باشم.
سایت «کلمه» در آن روزهائی که در اداره کامل مهندس موسوی و یارانش در ایران بود، هرچه میگفت، پذیرفتنی بود و من که از هفتهها قبل از انتخابات جنبش را پذیرفته بودم و با همه امکانات صوتی و تصویری و مکتوب، جنبش را میستودم و در شرح مواضع و هدفهایش نه فقط به فارسی بلکه به عربی و انگلیسی گاه چندین نوبت در روز، مینوشتم و میگفتم روزی که در سایت مشاهده کردم به جای بانگ مهر، در مطلبی که کاملاً غیرقابل توجیه بود مورد ملامت قرار گرفتهام، بدون هیچ گلایهای به دوستان همسفرم در مسیر مبارزه سبز، محسن سازگارا و محسن مخملباف که از این امر ناراحت بودند گفتم، مطمئن باشید دست نامحرمی به سایت رسیده است وگرنه معنی ندارد به کسی که آقایان موسوی و کروبی را در هیأت اصلاح طلب امروزی و رهبری جنبش سبز به جهان عرب شناسانده است بیلطفی شود. محسنین از طریق تماسهای خود این حرف را منتقل کردند و دو سه روز بعد مطلب از سایت برداشته شد. از آن پس، سایت کلمه مهندس موسوی و سحام نیوز آیتالله کروبی، به عنوان دو منبع اصلی اخبار مربوط به ایشان، همه گاه مورد استناد من بود. از آنجا که مجتبی واحدی همکار روزنامهنگار و مشاور قدیمی آقای کروبی را که در ماههای اخیر عملاً وظیفه سنگین سخنگوئی وی را در خارج عهدهدار بوده است از نزدیک میشناسم و هر لحظه میتوانم با مراجعه به او درباره صحت و سقم بعضی از خبرها تحقیق کنم، هیچگاه در ماههای اخیر به ویژه بعد از 25 بهمن و سپس انتقال ربعه اصلاحات به زندان حشمتیه و یا محبس دیگری، در یافتن حقیقت در مورد آقای کروبی دچار اشکال و ابهام نشدهام. مجتبی واحدی تا آن زمان که کروبی در خانهاش بود از جمله معدود کسانی بود که مرتب با ایشان تماس داشت. هر جا ابهامی وجود داشت او بلافاصله در گفتگو با شیخ اصلاحات، این ابهام را برطرف میکرد. در رابطه با آقای اردشیر امیرارجمند که بخت دیدارشان را نداشتهام نیز چون دو سه تن از دوستان و همرزمان بسیار نزدیکم با ایشان در تماس بودند، خاطرم جمع بود که سخنان او درباره مهندس موسوی و بانوی آزادهاش دکتر زهرا رهنورد، دقیق و مستند است.
از روزی که ایشان به خارج آمد، مهمترین اتفاقی که رخ داد، کمرنگ شدن ادعای مبصرهائی بود که چوب به دست مشغول جدا کردن خودیها از غیرخودیها بودند. به عبارت دیگر حالا فردی در میان ما بود که رسماً از سوی مهندس موسوی نمایندگی داشت و مورد اعتماد کامل ایشان بود. بنابراین مراکزی که با گذاشتن عنوان سبز و مغز پستهای و... ادعای سخنگوئی جنبش و رهبرانش را در خارج داشتند ناچار شدند حداقل در رابطه با سخنگوئی و نمایندگیشان، فتیله را کمی پائین بکشند. از تنی دوستان آشنا به سایت شنیدم که به جز آقای اردشیر امیرارجمند و آقای ح ـ غ که در خارج کشورند، سه تن دیگر در داخل کشور، به کلید رمز سایت دسترسی دارند و از سوی آقای موسوی مجاز به وارد کردن مطالب و اخبار به سایت هستند.
زمانی که در فردای راهپیمائی پرهیبت 25 بهمن و تظاهراتی که بر همه ادعاهای رژیم در 18 ماهه گذشته پیرامون ختم فتنه و برقراری سلطه کامل سید علی آقا و نوکرانش بر امور، مهر باطل زد، ناگهان منشوری در سایت کلمه ظاهر شد که چهارچوب نقطه نظرها و آرای دو چهره برجسته جنبش سبز آقایان موسوی و کرّوبی را آشکار میکرد. برای خیلیها این سؤال مطرح شد که چرا حالا؟ هیچکدام از ما در این نکته تردیدی نداریم که آقای موسوی و کروبی از چهرههای سرشناس انقلاب اسلامی و از مسؤولان بلندپایه رژیم در بیش از دو دهه بودهاند. اما مگر آقای کروبی نگفته بود (و این گفته را مجتبی واحدی به دفعات تاکید کرده است) که این رژیم نه جمهوری است و نه اسلامی. یعنی اینکه جمهوری اسلامی ساقط شده است. و آیا مهندس موسوی، همه گاه وقتی سخن از اجرای قانون اساسی به میان میآورد روی اصول مربوط به حقوق ملت و آزادیهای مشروع، از جمله آزادی بیان و مطبوعات و احزاب و گروههای سیاسی تاکید نمیکرد؟ حال چه شده که ناگهان این دو بزرگوار با انتشار منشوری که دیگر نه اعتباری دارد (چون تجلی آن جمهوری ولایت فقیه شرعاً و عرفاً ساقط است) و نه دیگر از سوی اکثریت مردم ایران قابل قبول است میلیونها طرفداران جنبش سبز را در داخل و خارج کشور، با این سؤال روبرو میکنند که آیا ما از جان میگذریم و با همه خطرها به خیابان میرویم و فریاد مرگ بر دیکتاتور سر میدهیم تا در نهایت جمهوری اسلامی دوران آقای خمینی را احیا کنیم؟ دوران سیاسی که اعدام و درد و رنج و جنگ و زندان و خفقان نمادهای آشکارش بودند؟
من در همه تحلیلهای مکتوب و گفتههای خود در رسانههای گویا و تصویری فارسی و عربی، تاکید کردم تا زمانی که مهندس موسوی و آیتالله کروبی رسماً این منشور را تأیید نکنند من آن را سندی از دیروز میدانم. در گفتگو با شهرام همایون در کانال یک نیز اشاره کردم وجود این منشور به معنای آن نیست که موسوی و کروبی نمیتوانند در پی جنایات وحشیانه رژیم و خفقان حاکم، نسبت به کل رژیم تغییر عقیده بدهند. مگر یک سال پیش از انقلاب امضای زنده یادان دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر و دکتر کریم سنجابی در زیر نامه سرگشادهای نبود که به «اعلیحضرت» نوشته و در آن خواستار اجرای کامل قانون اساسی و انتخابات آزاد شده بودند؟ هر سه آنها در سال 1356 رژیم سلطنتی مشروطه را پذیرا بودند. اما حداقل دو تن از آنها یعنی فروهر و سنجابی چند ماه بعد کل رژیم را نفی کردند و سنجابی در پاریس با انتشار اعلامیه سه مادهای غیرمشروع بودن نظام سلطنتی را اعلام کرد.
حال چرا نمیتوانیم بپذیریم موسوی و کروبی نیز در هفتهها و ماههای پیش رو کل نظام را نفی کنند؟
هنوز از توضیح و توجیه ماجرای منشور خلاص نشده بودیم که اطلاعیه معذرت خواهی بیرون آمد. که بله موسوی و بانویش را به حشمتیه و زندان دیگری نبرده بودند بلکه آنها در حصر خانگی بوده و هستند.
با انتشار بیانیه فرزندان مهندس موسوی و دکتر رهنورد در باره دیدارشان با پدر و مادر در حضور مأموران امنیتی در خانهای در خیابان پاستور ابهامات بیشتر شد. وضع در مورد آقای کروبی و همسر شجاعش فرق میکرد چون مجتبی واحدی با قاطعیت تاکید میکرد روشن کردن چراغهای دو هفته خاموش منزل کروبی، به هیچ روی به معنی بازگرداندن آنها به خانهشان نیست.
اینجا بود که من به صدا درآمدم بی آنکه هدف من کاستن از اعتبار آقای اردشیر امیرارجمند یا تشکیک در صداقت و درستی او باشد. حرف من این بوده و هست که بعضی از مطالب سایت کلمه برایم هضم شدنی نیست. و اگر گفته افراد آشنای آقای موسوی درست باشد که امروزه پنج تن به سایت دسترسی کامل دارند آیا نمیشود تصور کرد که شاید یکی از سه تن داخل ایران تحت فشار دستگاه امنیتی رژیم مجبور به نشر بعضی مطالب ناهمگون با نوشتهها و گفتههای آقای امیرارجمند مشاور و نماینده آقای موسوی، هماهنگی ندارد. آیا برای طرح یک سؤال، باید چنان برآشفت که کار را از گلایه به اتهام زنی کشاند؟
واقعاً برایم جالب و در عین حال نگران کننده بود که متولیان جنبش سبز، حتی حاضر نیستند کوچکترین انتقادی را در رابطه با عملکرد خود و اظهارات و بیانیههایشان تحمل کنند.
شنبه 12 تا دوشنبه 14 مارس
من یک هفته زودتر به استقبال نوروز رفتم، بنابراین مطلب این هفتهام رنگ نوروز نداشت با اینهمه ضروری میدانم در پاسخ به یاوههای ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و رحیمیان رئیس بنیاد شهید، که اولی کوشیده بود پا جای پای مطهری بگذارد و چهارشنبه سوری را نفی کند و دومی با این ادعا که هیچ شهیدی در وصیت نامه خود به دفاع از تخت جمشید و آثار باقیمانده از طاغوتها و شاهان ظالم اشاره نکرده، تکریم تمدن و فرهنگ جاودانه ایران زمین را محکوم و ادعا کرده بود ملی گرائی و بزرگداشت آثار تاریخی قبل از اسلام با فلسفه انقلاب اسلامی در تعارض است مطالبی را یادآور شوم. نخست آنکه رژیم سر تا پا در وحشت از سه شنبه آخر سال، به هر وسیلهای میکوشد از اعتبار و جایگاه چهارشنبه سوری در فرهنگ ملی ما بکاهد. در واقع آقای مطهری قبل از سلطه ملایان، در باب این آئین بزرگ، سخنانی توهین آمیز بیان کرده بودند. (همین مرحوم مطهری یک هفته پس از به تخت نشستن سید روح الله مصطفوی در آمفی تئاتر مدرسه علوی هنگام دیدار یاسر عرفات، با تأثر میگفت چه خاکی بر سر خود و ملتمان ریختیم. خدا از ما بگذرد. و بر این گفته شاهدانی بسیار دارم که یکیشان از استادان و سروران من است).
در باب تخت جمشید و آثار تاریخیمان، گوش ما از یاوههای اهل ولایت فقیه پر است. مگر نه آنکه آقای خامنهای وقتی خاتمی خواست نوروز را در تخت جمشید جشن بگیرد، گفت در جمهوری اسلامی یک مشت سنگ و بت را تکریم نمیکنند و بعد خاتمی را توبیخ کرد که سیدنا یادت رفت رئیس جمهوری کجا هستی؟ اسلام ناب انقلابی محمدی را با نوروز چه کار؟ این رسم عجمان است و نایب امام زمان را با آن کاری نیست. (و همین سید علی آقا همه گاه قبل از سلطه فتنه بر کشور، لحظه تحویل سال را در حرم حضرت رضا حاضر بود و به بانگ نقاره حرم و آوای شادمانی زائران، گل رویش میشکفت و...)
چهارشنبه سوری را با شکوه بیشتر و آوای دف و چغانه جشن میگیریم و به کوری چشم اهل ولایت فقیه از روی آتش میپریم. و نوروز را با دلهائی سرشار از امید استقبال میکنیم که سال نو، سال پیروزی بر اهریمن است. نوروزتان پیروز و هر روزتان نوروز باد.

پنجشنبه ۱۷/۰۳/۲۰۱۱
تصوير بخش نخست:
Download file
تصوير بخش دوم :
Download file
صدا : بخش اول
Download file
صدا بخش ۲:
Download file

چهار شنبه 16/03/2011
تصوير بخش نخست:
Download file
تصوير بخش دوم :
Download file
صدا : بخش اول
Download file
صدا بخش ۲:
Download file

نوشتۀ رحمت قاسم بیگلو
بحران بحرین با ورود نیروهای عرب عمیق ترشد
حضور نیروهای شورای همکاری کشورهای خلیج فارس در میدان مروارید برای کمک به تظاهرات کنندگان مخالف دولت، چهارشنبه 16 مارس
دربحرین، علی رغم اعلام شرایط فوق العاده، رویاروئی های اپوزیسیون و نیروهای دولتی به خشونت گرائید.به گفته یک نماینده پارلمان که به اپوزیسیون پیوسته است، طی شب گذشته و بامداد امروز، سه نفراز مخالفین حکومت کشته و بیش ازدویست نفرزخمی گردیده اند. مقامات پلیس منامه می گویند، دو مامور انتظامی نیز، درگیری های بیست و چهارساعت اخیر، جان خود را ازدست داده اند.(گفتگو با علیرضا نوری زاده )...
دربحرین، علی رغم اعلام شرایط فوق العاده، رویاروئی های اپوزیسیون و نیروهای دولتی به خشونت گرائید.به گفته یک نماینده پارلمان که به اپوزیسیون پیوسته است، طی شب گذشته و بامداد امروز، سه نفراز مخالفین حکومت کشته و بیش ازدویست نفرزخمی گردیده اند. مقامات پلیس منامه می گویند، دو مامور انتظامی نیز، درگیری های بیست و چهارساعت اخیر، جان خود را ازدست داده اند.
هنوزمعلوم نیست، نیروهای کمکی عربستان سعودی، که ازچهل وهشت ساعت پیش وارد منامه شده اند، درخشونت های بیست و چهارساعت گذشته شرکت داشته اند یا خیر.
یک نماینده مجلس بحرین امروز، باردیگر تاکید کرده است که نیروهای "شورای همکاری خلیج فارس" مسئولیت حفظ اماکن دولتی را برعهده خواهند داشت.
یک گزارش، که بامداد امروزدرمنامه انتشاریافت، حکایت از آن دارد که اعلام شرایط اضطراری ازسوی پادشاه ، ازسحر گاه امروز، صدها تن از نیروهای مسلح بحرین برفراز تانک ها و سلاح های سنگین خود، میدان های مهم شهر، ازجمله میدان "مروارید" را به کنترل خود درآوردند.
در حالی که ورود نیروهای مسلح "شورای همکاری خلیج (فارس)"، با سکوت نسبی درغرب و سازمان ملل مورد تائید قرارگفته، در کشورهای منطقه، ازجمله ایران و ترکیه، با واکنش ها متفاوتی وانتقاد آمیزی رو به رو شده است.
رهبران سیاسی- مذهبی ایران، طی دیشب و امروز، به عربستان سعودی را به شدت هدف حملات لفظی قرار داده اند. محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری اسلامی، ورود نیروهای عرب به بحرین را نفرت انگیز توصیف کرده و گفته است : "دخالت کنندگان درامور داخلی بحرین، بهتر است، ازسرنوشت صدام حسین عبرت بگیرند"
احمدی نژاد که درپایان نشست دولت خود سخن می گفت، افزوده است: برخی دولت های منطقه ازسرنوشت صدام عبرت بگیرند. وی گفت: مگر شما نمی خواهید حکومت کنید؟ وقتی اکثریت مردم را تحت فشارقرارمی دهید، برچه کسانی می خواهید حکومت کنید.
احمدی نژاد درادامه سخنان خود، با حمله به سیاست های آمریکا، گفت : من همه این رفتارهای زشت را به حساب آمریکا می گذارم، چرا که آمریکا هم اکنون درصدد نجات صهیونیست ها و خفه کردن مطالبات مردم است و در این باره از برخی دولت های منطقه سوءاستفاده می کند.
در همین رابطه آیت الله ناصرمکارم شیرازی، که ازروحانیون وابسته به حکومت به شمارمی رود، با اشاره به بحران داخلی بحرین هشدارداد وگفت: لشکرکشی به بحرین برای عربستان و امارات گران تمام می شود.
وی گفت : حکام این کشورها (شورای همکاری خلیج فارس)، باید بدانند که این لشکرکشی برای آنها ارزان تمام نخواهد شد و آنها باید هزینه بسیاری بپردازند.
ودر آنکارا، "رحب طیب اردوغان" نخست وزیر ترکیه، نیز، در یک واکنش امروز نسبت به اعزام نیروهای عرب به بحرین هشدارداد. وی، با یادآوری حادثه مدهبی کربلا در صدراسلام، خاطرنشان ساخت که درگیری های بحرین ( ودخالت دراین امور) می تواند "کربلای دیگری" را به وجود آورد.

سه شنبه 15/03/2011
تصوير بخش نخست:
Download file
تصوير بخش دوم :
Download file
صدا : بخش اول
Download file
صدا بخش ۲:
Download file
نجوی الدسوقی روزنامه نگار مصری و عضو تحریریه خبرگزاری مطبوعات عرب و روزنامه صوت البلد در مصر در گفتگوئی با علیرضا نوری زاده ؛ نقطه نظرهای او را در باره انقلاب یاسمین در تونس ؛ و انقلاب سفید مصر و ادعاهای سیدعلی خامنه ای در اسلامی بودن این انقلابها و دنباله روی ملتهای منطقه از رژیم ولایت فقیه و ...جویا شده است .

تصویر بزرگ روزنامه را در ادامه مطلب | لينک مطالعه میکنید.



لينك اول:
http://www.smudailycampus.com/polopoly_fs/1.2073779!/DC030711_web.pdf
لينك دوم:
http://www.smudailymustang.com/?tag=mora-namdar
لينك سوم:
http://www.smudailycampus.com/mobile/news/panelists-discuss-unrest-in-iran-1.2070332
Location: Southern Methodist University, Time: 3:00 p.m
Participants: Ali Reza Nourizadeh, Mojtaba Vahedi, Oscar Morales, Aliakbar Moussavi Khoeni
Moderated by: Mora Namdar - Editor-in-Chief, National Security Law Brief of American University Washington College of Law
Sponsored by: SMU Amnesty International and SMU Embry Human Rights Department
NATIONAL SECURITY LAW BRIEF
Dr. Ali Reza Nourizadeh

دکتر عليرضا نوری زاده٬ ودكتر محسن سازگارا در رابطه با ٬ ابهامات رژيم پرداخته در مورد بلزداشت موسوي و كروبي رهبران جنبش سبز٬ پيامدهاي حذف رفسنجاني و پس پرده جنگ قدرت ٬ كنفرانس ويژه در باره ايران در دالاس تگزاس ... به پرسشهاي جمشيد چالنگي پاسخ ميدهند. ۱۱/۰۳/۲۰۱۱
لينك:
Download file
دانلود :
Download file
صدا:
Download file

ارزيابي تحولات هفته اخير ايران ٬ رفسنجاني قرباني بي شهامتي خويش

در برنامه امروز زير ذره بين دکترعليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادراز بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با تحولات هفته اخير ايران ٬ و حذف رفسنجاني و تحولات ليبي و...پاسخ ميدهد. ۱۱/۰۳/۲۰۱۱

ای دل بشارتی دَهَمَت، محتسب نماند
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس
از حاشیه خلیج همیشه فارس تا پنجرهای که رو به خلیج مکزیک باز میشود هزار کوه و دریا و دشت فاصله است اما به برکت تکنولوژی به کمتر از روزی طی میشود. از بام شب پرواز نیم نگاهی نیز به خانه پدری میاندازم که هربار از این سو میگذری همه چراغها انگار کوچه و بام و خانه تو را روشن میکند. هر بار میگویم بار دیگر در مهرآباد سر بر زمین خواهم گذاشت و... هر بار نصیبم حسرتی است که به اشک آمیخته میآید.
از کشکول نوشتههای دیروز و پریروزم گوشههائی را برگرفته ام، شعر و نثر، که این هفته میهمان زاویه همیشگی من است.
خلیجی که در جان و روحم روان است
هنوزم تمام تنم خیس از اشکهای خلیج است
همان جا که بر تارکش نام جاوید ایرانی من
خلیج همیشگی فارس
پیداست
نه از جاعلان پیکرش خدشه گیرد
نه از جمع اشرار حاکم.
****
به ایران سرشار از سرفرازی
سلامي، درودي
به آنسوی دریای ایرانی من
پیامی، سرودی
*******
غروب است و وقت وضو شد
که باید بشویم غبار جدایی ز رویم
به مشتی حباب گهر بيز دریای جانم
عزیزم، خلیجم، جهانم، روانم
به روی لب تشنهام میفشانم
و با بوسههایم
هزاران هزار عاشقانه روان میکنم
تا فراسوی آن کور سوی جوانی
همان جا که روزی من و سرفرازان شبهای بوشهر
به تاریکی شب، چراغی نشاندیم
و در هرم گرمای دریا
خیالانه تصویر باغی چکاندیم
هنوزم تمام وجودم پر از لحظههای رهایی
میان شب داغ دریای ایرانیم بود
هنوزم دل خسته من
شبستان سودای حیرانیم بود
هنوزم تنم خیس
هنوزم لبم داغ
صبوحی بدستم
میان کویرم ولی آن سوی آب
دو چشم نشسته به باران
صنوبر، قرنفل، بنفشه نه دریا
که یک سرزمین باغ
نوروزهای مانده به تقویم زندگی (مارس 2005)
تصوير خوش نوروز در خانة پدري همچنان، جهان خاكستري غريب به غربت نشسته را رنگين ميكند. به اين تصوير در سايه سار نيم قرن نگاه ميكنم. از آن سالي كه كودك سه چهار ساله چشم به دهان پدر دوخته بود كه با چهرهاي پر از نور و عشق دعاي يا مقلّب القلوب را بر زبان ميراند. نخست شاه سخن راند، راديوي «ايلموناي» پدربزرگ با مشتي برسرش دوباره به صدا آمد، پدر از جا برخاست. هرگاه پير احمدآبادي سخن ميگفت او به پا ميخاست. و سال ديگر كه ژنر ال از راديو سخن گفت و آن سال كه حسين علا از ايران و تاريخ پرافتخارش ميگفت. همة اين سالها چشمك زنان از پيش نگاهم ميگذرد.
الف: نخستين نوروزي است كه معناي غربت را در اشكهاي مادر و اندوه پدر حس ميكنم. از سيام خرداد كه پدر بزرگ هنوز به پنجاه نرسيده، ورپريد و خاموش شد به مشهد آمدهايم و پدر دفتر اسناد رسمي شماره 3 مشهد را در كوچه عدليه كه با رفتن پدربزرگ خاموش شده بود، بار ديگر روشن كرده است. قد من به پنجره اتاق ششدري با شيشههاي رنگين نميرسد. عدليه روبروي پنجره است و در كنار آن قهوهخانه قنبر و روبروي كوچه عدليه، سينما فردوسي كه قرار است آن سال در نوروز، عمو عطا مرا در اين سينما به تماشاي تارزان ببرد. سفره هفت سين را، مادر در اتاق ششدري گسترده است. قدير وفادارترين خانه شاگرد جهان با يك تنگ بلور كه دو ماهي كوچك سرخ در آن شناورند، از راه ميرسد. تحويل سال در نيمههاي شب است. راديو ايلمونا تا به صدا آيد سه چهار مشت محكم را تحمل كرده است. طلا در دست ميگردانيم و پدر دعاي تحويل سال را ميخواند. مادربزرگ «كوچك بيگم ميرعلائي» كه نخستين نوروز بدون شوي عاشق و عزيزش را بر سفرة پسرش آغاز ميكند چشمان پر از اشك را از نگاه نوادة نگران و غمگين خود ميدزدد. بامدادان قرار است پدر رسم و عادات پدر بزرگ را احيا كند. بعد از تحويل سال تا خورشيد سر زند، هزاربار بر ميخيزم و به كفش و لباس نو كه بالاي سرم روي صندلي آويزان است نگاه ميكنم. يك ساعت به تحويل، به حرم رفته بوديم، نقارهخانة حضرتی پرصدا و طنين بود و صحن و حرم از زواري كه با همة دل راز و نياز ميكردند، انباشته بود...
بامداد عيد
ساعت شش صبح به راه ميافتيم. بار ديگر حرم است و صبح عيد و مردمي كه با شادماني نخستين روز جشن نوروزي را در مزار ضامن آهو آغاز كردهاند. در نزديكي حرم در كوچهاي كه عابرانش اگر زن باشند مثل عمه خانم چادركمري و يا پيچه بر سر و روي دارند و اگر از مردان يا عمامه بر سرند و يا عرقچين و كلاهي از نمد سرپوش آنهاست، در برابر خانة «آقا» ميايستيم. در مثل هميشه باز است. پدر بر اين باور است كه حاج آقا حسن حقاً شايسته لقب «آقا» است. با آنكه در مشهد آخوندهاي مسنتر از او بسيارند، اما بيت طباطبائي صاحب اعتبار و جايگاهي است كه كمتر عالمي بدان دست يافته است. فرزندان آقا در حضرت پدر صف كشيدهاند. چه كسي باور ميكند كه چهل سال بعد يا بيشتر، يكي از فرزندان آقا همسفر تبعيدي تو باشد. عيدي لاي قرآني را از دست «آقا» گرفتهام، بوي گلاب ميدهد، اسكناس يك توماني با تصويري از جواني غمگين كه نيمه شبان از راديو آرزو ميكرد ملتش سال پرسعادتي را پيش رو داشته باشد. از منزل «آقا» به منزل آقايان ديگر ميرويم. شيخ عرب خالصيزاده پرگوي با لهجهاي كه زنگ آن در گوشم مانده است. بعد منزل آقاي دامغاني كه چهرهاي به مهرباني چهرة پدربزرگ دارد. (خوابش را هم نميديدم روزي فرزند آن بزرگوار يعني حضرت استاد و پدر ارجمند، دكتر مهدوي دامغاني هزاران فرسنگ دور از مشهد، بانگ مهرباني را هراز چندي در گوشم بريزد كه باباجان، علي جان، مراقب خودت باش. و چه غنيمتي است اين زمزمههاي پدرانه را در اين زمهرير بيمهري و شقاوت، با گوش جان شنودن و...) از آنجا به خانة عمه و جناب حاج شيخ فرزند بزرگ سمرقند و نخودك و با سنجاق قفلي و نخ شيريني با پسرعمه از نهري كه ميان باغ ميگذرد ماهي سبيل دار گرفتن... عصر از طبرسي به سوي كوچهاي تنگ و تاريك رفتن و بر در كوچك خانة ميرزا جواد تبريزي در زدن... ميرزا بر تشكچه قناعت، الفقر فخري را آواز ميكند. حالا پسران قد و نيم قدش، پيراهن بلند يقه بسته ميپوشند و عليكم را بعد از سلام چنان از ته حلق ادا ميكنند كه گلوي من انگار درد ميگيرد. سيد علي با صورتي كه كُرك سالهاي بلوغ بر آن نشسته، چاي ميآورد. سيد هادي در گوشه حياط كوچك «حال» را به باب استفعال ميبرد. تو گوئي از همان روزها به «استحاله» ميانديشد. چه كسي فكر ميكرد، نيم قرن بعد همان سيدعلي كوس لمن الملكي سر دهد و با امام زمان خلوت كند و كلامش وحي مُنزل و فرمانش مطاع ملزم تلقي شود؟
عيد انقلابي
ب: «آقا» ميگويد عيد نداريم. مهندس ميگويد داريم، خوبش را هم داريم. قرار بود بهار آزادي از راه برسد و ملتي خسته از روزهاي سخت و تلخ، حالا كه ديو رفته و فرشتة فقيه از ره رسيده است، روزهاي نوروز را با لبخند و شعر و بنفشه و اميد پيوند دهد. و آزادي با رايحة دل انگيز خود فضا را پر كند. ملتي ميپنداشت دوران غم و اندوه به سر آمده و حال كه نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيده، و قرار است «آقا» آزادي و پول نفت را طبق طبق در خانهها تقسيم كند، ديگر نبايد مجالي به «غم» داد كه لشگر انگيزد و خون عاشقان ريزد، بلكه بايد با ساقي عمامهدار اهل هيچستان ساخت و بنيادش برانداخت.
نخستين اعدامها البته چهرة بعضي را درهم كرده بود اما در وطني كه خيليها از مذهبي و چپ و حتي راست اعدامها بر بام مدرسه علوي را جشن گرفتند و يكصدا به رهبر عزيز ميگفتند «خميني عزيزم، بگو كه خون بريزم» چه كسي در انديشة خانواده افسران و دولتمرداني بود كه در همان يكماه و ده روز پس از انقلاب، سينهها و چشمها و دست و پايشان را گلولههاي انقلاب سوراخ كرده بود. بعضي از خانوادههاي زندانيان و شماري از اعدام شدگان تا آن روز را ميشناختم. با آنكه خشونت انقلابي و خداي قاصم و جبار را بر بام مدرسه علوي و حياط زندان قصر ديده بودم اما نميدانستم فروردين خونينتر از اسفند خواهد بود و سينههاي بسياري از آنها را كه ميشناختم گلولههاي برادران انقلابي از چپ و راست، كافر و متشرع، سوراخ سوراخ خواهد كرد. خميني بر آن بود كه نوروز را به بهشت زهرا وصل كند. ظاهراً بفرمودة نايب امام زمان، شاه قبرستانها را آباد كرده بود (به يك معنا اين سخن درست بود، كه در مسگرآباد و اطراف باغ طوطي و امامزاده حمزه كوچه و خيابان و خانه و مغازه ساخته بودند). اما بهشت زهرا را واقعاً حضرت امام آباد كرد. كه حالا رديف رديف و هزار هزار جوانان وطن در خاكش خفتهاند. سه روز پيش از عيد رهبر كبير فرموده بودند ما امسال عيد نداريم (با گردن كج و تصوير احمد خميني كه بالاي سر پدرش آب در چشم ميگرداند... راستي چه سريع احمد را به لقاءالله فرستادند و همين دو سه روز اخير سالروز مرگش را با قيام و قعودي برگذار كردند).
مهندس بازرگان اين حرف را ديگر طاقت نياورد و به درشتي گفت، نه خير عيد داريم. خوبش را هم داريم. در نخست وزيري هفت سين چيد و پيام نوروزي فرستاد و در استاديوم تبريز نيز ناگفتهها را باز گفت و جشن خجستة نوروز باستاني را به هموطنانش تبريك گفت.
حالا در غياب پدر كه او نيز به پنجاه نرسيده خاموش شده بود و روزهاي پيروزي تظاهر و فريب را به اسم ديانت و الله نديده بود، من بايد به صلة ارحام ميرفتم. دكتر بختيار در مخفيگاه بود، به او خبر دادم دادگاه «اميد ايران» را بعد از عيد آغاز ميكنم تا مردم بدانند او كه بود و چه ميخواست. به منزل آقاي شريعتمداري رفتم كه زودتر از همة ما صداي پاي فاشيسم را شنيده بود. بسيار نگران بود. اعدامها او را آشفته كرده بود. راستي چرا شريعت سمحه و سهله (با گذشت و آسان) بايد چنين با مرگ و فريب و خشونت پيوند بخورد؟ آقارضي شيرازي در تهران همراه با حسن آقاي سعيد و آقاي آشتياني در يك مسير بودند و استاد جعفري در نقطهاي جنوبيتر. پس از عبور از آنها عكاس اطلاعات را كه حالا در ساعات بيكاري براي ما در اميد ايران هم عكس ميگرفت، برداشتم و سري به بعضي از خانهها زديم كه مردش يا تاكنون مشمول رأفت انقلاب و آقا شده و با پيكر سوراخ سوراخ در ناكجا آبادي به خاك رفته بود و يا در زندان با ترس و درد در انتظار روزهاي تلخ پس از نوروز بود.
از آنجا به قصر رفتيم. حاج عسكري جواز عبور داد، معلوم شد شب چهارشنبه سوري در حياط كوچك، آتشي افروخته بودند. و در شب عيد درست آنگونه كه به مرغها و گوسفندها قبل از آنكه سرشان را ببرند آب ميدهند، به زندانيان انقلاب نيز شيريني و يك نوشيدني داده بودند. يك سال پيش در اين لحظات، بنديهاي انقلاب كجا بودند؟ هويدا نوروز را به پادشاه و خانوادهاش تبريك ميگفت. جعفريان سفارش ميكرد كه در برنامههاي نوروزي راديو تلويزيون شئونات دين و اخلاق و سنتها رعايت شود. مهندس روحاني ميانديشيد كه پس از توفيق طرح سدسازي، و آبياري كشور، حالا بايد به طرحهاي بزرگتر انديشيد... ژنرالهاي سرافرازي كه در نوروز 57 در مراسم سلام رسمي با يراق و مدال صف كشيده بودند، حالا با انباني از درد و بيم، ريشهاي نتراشيده و لباس ژنده و غبار گرفته، طلوع آفتاب فرورديني را شاهد ميشدند. از زمان انتقال زندانيان انقلاب از مدرسه علوي به زندان قصر، اتاقكهاي كوچك و تاريك سرپناه آنها شده بود.
نوعي تن به تقدير سپردن در واژگان همة آنها حضور داشت. در بيرون از زندان، خيابانها از مردمي انباشته بود كه يك سال پيش در برابر جعبة تماشا، شوي ميخك نقرهاي را مشاهده ميكردند و هرگز باور نداشتند چند سال بعد مجري برنامه، فريدون فرخزاد با كارد سلاخي مأموران نه چندان گمنام امام زمان به طريقه ذبح اسلامي به قتل خواهد رسيد.
نوروز 58 فرا ميرسد. نوروزهاي خون و مرگ و جنگ هنوز در راهند.
نوروز در غربت آشنا
يك نوروز ديگر هرگز از خاطرم نخواهد رفت. آن سال كه با بهروز آفاق بي.بي.سي، تاجي باي روزنامهنگار تاجيك و شهروند ازبكستان و مطلوبه خانم نماينده بي.بي.سي در تاشكند براي شركت در جشن نوروز به روستاي باغستان در سيصد و اندي كيلومتري تاشكند رفتيم. به صد دلار ماشيني گرفتيم براي رفت و برگشت و غروبي از تاشكند حركت كرديم. جاده پر از برف بود و مطابق سنت نيمههاي گمشدهمان در آسياي ميانه، علاوه بر شادباش گوئي نوروز در اول فروردين، جشن واقعي نوروز زماني برپا ميشود كه برفها در روستا و شهر آب شده باشد. نيمه شبان به باغستان رسيديم. خانوادة «تاجي باي» ميزبان ما بودند. مادر نازنينش در نيمه شب نان و برنج و خورش فراهم كرد و بر سفرهاي كه روي آن انواع خوردنيها حاضر بود گرد هم نشستيم و از سالهاي فراق سخن گفتيم.
حس ميكردم به خانهاي روستائي در خراسان وارد شدهام. ديگهاي سمنو و هليم در كوچة يگانه مدرسة روستا بر آتش بود كه غذاي مخصوص ظهر عيد در ميان تاجيكهاي آسياي ميانه است. در بامداد عيد، اهل روستا به سوي مدرسه ميرفتند. زنان لباس اطلس رنگين بر تن، مردان، رداي تاجيكي با كلاه پولك نشان بر سر، به ما كه رسيدند گوئيا هزار سال است آشنائيم. «نغزيد، خوشيد، خير پيش...» با اين واژگان به استقبال ما آغوش ميگشايند. مدرسه حدود سيصد دانش آموز دارد، دختر و پسر، دبستان و دبيرستان... پيراني كه دو جنگ را ديدهاند و يكي كه امير بخارا را به ياد دارد و دوراني را كه با اسب تا مشهد رفته بود، روي تخت چوبي بزرگ براي ما جا باز ميكند. مدالهاي لنين و استالين و جنگ و صلح را پيران ده بر سينة رداي خود آويزان كردهاند. زنان به چيدن بشقابهاي سمنو و هليم به روي ميزها مشغولند. مدير مدرسه جامهاي ما را پر ميكند و پسر و دختر كوچكي كه چنان عروس و داماد آراسته شدهاند به آهنگ ارگ قديمي جواني ميرقصند. مدير مدرسه سخناني ايراد ميكند و به من و بهروز خوشآمد ميگويد. بعد صف كودكان را كه با لباس رنگين دور او جمع شدهاند ميشكافد و به مزقانقچي يعني ارگ زن جوان، يك دف بركف، و نوجواني دوتار به دست فرمان زدن ميدهد. ناگهان همه جا سبز است. انگار برفها آب شدهاند. در يك سكوت عارفانه طنين سازها تا آخرين نقطة افق پرواز ميكند و بچهها يكصدا ميخوانند «ما فرزندان ايرانيم...» خدايا مگر ميشود باور كرد. فريب بزرگ قرن 80 سال به اينها گفته است از اصل خود نگوئيد و روزگار وصل را باز نجوئيد. خطشان را عوض كرده است و حتي پارسي گفتن آنها را زير سؤال برده است. با اين همه به قول تاجي باي، از بركت نادرپور و سيمين بهبهاني و حضرت حكيم طوس فردوسي و البته خانم گوگوش، زبان فارسي و عشق به ايران نسل به نسل، حفظ شده است. يك لحظه نگاه ميكنم انگار همه دختران شبيه گوگوش هستند و همة پسران جوان عين ستار.
يك هفته پيش از اين در تاجيكستان محيالدين عالمپور رفيق عاشق ايرانم كه به تيغ سربازان گمنام ولايت كي.جي.بي به قتل رسيد، داستان سفر علي اكبر ولايتي وزير خارجه آن روز را به تاجيكستان برايم نقل كرده بود. «آقاي ولايتي را قباي تاجيك بخشيديم. و زماني كه او در بارة فرهنگ و تاريخ ايران سخن ميگفت، جواني از روزنامهنگاران به پا خاست و گفت آقاي دكتر اگر شما به فرهنگ و ادب و هنر ايران دلبستهايد چرا براي ما كتاب دعا و رساله خميني ميفرستيد، ما دلبستة آواي نغز خانم گوگوش هستيم. ما صداي ستار را دوست داريم... عالمپور ميگفت حتي وقتي استاد شجريان در دوشنبه برنامهاي داشت،خيليها از او احوال خانم گوگوش را ميپرسيدند...»
اشك من و بهروز آفاق سرازير شده است. بعد شش پيرزن كه موزه به پا دارند و روسريهايشان مرا به ياد مريم خانم عظيمي مياندازد كه از وقتي خود را شناختم او در خانة ما حضور داشت و زماني كه خاموش شد، نام مرا بر زبان داشت كه فرزند سفر كردهاش بودم و همچون مادر عزيزش ميداشتم، (قلبم در تبعيدگاه تير كشيد،) دف به دست به وسط حياط مدرسه ميآيند. اينها دستة خنياگران روستاهاي اين گوشه از جهانند. از سياه كلاه و قزلباش ميگويند و پريچهاي كه بر بام قلعة جادو چشم به راه سواري است كه بيايد و او را به وطن ببرد. ميپرسم وطن كجاست؟ شهربانو ميگويد ايران. جد بزرگش معمار اصفهاني بوده كه به دعوت امير خجند به ماوراءالنهر آمده است. حالا نوادة او نيز در فكر ديدار از خانة پدري است. همانجا نفريني نثار آنها ميكنم كه به جاي فروانداختن ديوار جدائي هشتادساله، فرصتي تاريخي را براي پيوند با مردماني كه عاشقانه به ايران و حضرت فردوسي ميانديشند، از دست ميدهند و به جاي آنكه كتاب شعر و فيلم و موسيقي براي آنها بفرستند، توضيحالمسائل و فيلم حضرت امام و نوار نوحة سردار آهنگران را به ولايت تاجيكان ارسال ميكنند. (استالين پارههاي بزرگي از اين ولايت را به ازبكها بخشيد كه فرهنگ و تاريخ و زبان ايران و فارسي را نابود كند). غروب كه قصد بازگشت به تاشكند را داريم، اهالي روستا يكايك با ما بدرود ميكنند. پيري 90 ساله در گوشم ميگويد: من فقط يك آرزو دارم و آن ديدن نيشابور است. چرا نيشابور؟ آنجا زادگاه من است. و بعد با لحني ملتمسانه ميگويد اگر ميتوانيد، وسيلة رفتن مرا به نيشابور مهيّا كنيد. گونهاش را ميبوسم و قول ميدهم خواستش را با كساني كه امكان ترتيب دادن چنين سفري را دارند، در ميان گذارم. چند ماه بعد «تاجي باي» خبرم ميكند حاج قيّم در حالي كه نام ايران و نيشابور را بر زبان ميآورد، به خواب ابدي فرو رفته است.
موج دمكراسي در منطقه
این پاره را از نوشته شش اسفند پیش از این وام گرفته بودم. در آن روز از موج دمکراسی خواهی نوشته بودم، حالا نیز همان را مینویسم بیم و امید. در بازگشت از سفر، از امیدها خواهم نوشت. از مردم لیبی که با همه سختیها برای آزای ازجان مایه گذاشتهاند... و از جوانانی که این سو در دالاس تگزاس میزبانم بودند و مطمئنم کردند ایران، تا دیدار با آزادی راه چندانی در پیش ندارد.

زندگی سیاسی رهبر جمهوری ولایت فقیه، سیدعلی خامنه ای
۰۹/۰۳/۲۰۱۱
تصویر/
Download file
صدا/
Download file
لینک/
Download file

جمعه ۰۴/۰۳/۲۰۱۱
تصوير بخش نخست:
Download file
تصوير بخش دوم :
Download file
صدا : بخش اول
Download file
صدا بخش ۲:
Download file


یک مقام لیبیایی، عبدالمنعم الهونی، نمایندهی رژیم قذافی در اتحادیه عرب، در گفتوگو با روزنامهی الحیات، فاش ساخته است که امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان در سفرش به لیبی در سال ۱۹۷۸ کشته شده و جسد او و دو همراهش در جنوب این کشور به خاک سپرده شدهاند. این مقام لیبیایی، در حالی که بحران لیبی هر روز گستردهتر میشود و محمد قذافی، حاکم این کشور دستور سرکوب بیرحمانهای را داده که صدها کشته بهجای گذاشته است، در اعتراض به خشونتهای اخیر و سرکوب تظاهرات ضد قذافی مردم، از مقام خود کنارهگیری کرده است .
در گفتوگو با علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار، نویسنده و کارشناس سیاسی پرسیدهام: آقای الهونی چه مقامی در رژیم قذافی داشته و چه قدر حرفهای او میتواند مستند باشد؟ عليرضا نوري زاده در پاسخ ايرج اديب زاده از راديو زمانه ٬ زواياي پنهان اختفاي امام موسي صدر در ليبي و دلايل عدم پيگيري اين پرونده از سوي رژيم جمهوري ولايت فقيه و نقش كساني چون جلال الدين فارسي در توطئه ي خالي كردن صحنه از امام صدر در روزهاي اوج گيري انقلاب ايران را مورد بررسي قرار ميدهد.
Download file
علیرضا نوریزاده: آقای عبدالمنعم الهونی یک شخص عادی نیست؛ تنها یک دیپلمات نیست که از رژیم قذافی جدا شده باشد. ایشان عضو شورای انقلاب افسران آزاد است. شورایی که قدرت را در سال ۱۹۷۹ بعد از سرنگونی پادشاه لیبی ملک ادریس سونسی به دست گرفت. او مقامات بزرگی داشت؛ مثل ریاست مخابرات یا سازمان امنیت لیبی و همینطور وزارت کشور. او جزو افراد نزدیک به قذافی بود که بعد با او دچار اختلاف و از نظام جدا شد که چند سالی در لندن و مصر بود و بعد سرانجام توافق شد که بهعنوان نمایندهی لیبی در اتحادیه عرب در مصر بماند و او هم ماندگار شد، تا الان که استعفا کرده است.
بنابراین او از تمام اسرار نظام باخبر است. به همین دلیل هم در مصاحبهاش با آقای غسان شربل، سردبیر الحیات در چند سلسله گفتوگو اسراری را فاش میکند که همین بخش اول آن بسیار تکاندهنده بوده است؛ ازجمله مسئلهی امام موسی صدر، طرح سوءقصد به پادشاه عربستان، مسئلهی انفجار هواپیما روی لاکربی یا هواپیمای فرانسوی و غیره. بنابراین حرفهای او میتواند متقن باشد و مورد استناد قرار گیرد.
به نظر شما حرفهای مهم الهونی در مورد موسی صدر چیست؟
امام موسی صدر بعد از آمدن به لیبی، همراه با شیخ محمد یعقوب و روزنامهنگاری که همراه امام موسی صدر بود، توسط یک افسر پليس مخفی به نام ابراهيم البشاری کشته شد. این افسر پلیس هر سه جسد را با هواپیمای یک سروان جوان خلبان به نام نجمالدین الیازجی که باجناق آقای الهونی بوده، به صبحه جنوب لیبی فرستاد که در آنجا دفن شدند. الهونی میگوید که بعد باجناق او خودش نیز کشته شد؛ به خاطر این که راز کشتن موسی صدر برای همیشه مخفی بماند. ولی بههرحال امروز کسی هست که این راز را فاش کرده.
از همان ابتدا که لیبی امام موسی صدر را زندانی کرد، کاملاً آشکار بود که قذافی اجازه نخواهد داد که بیرون بیاید. افرادی مثل آقای جلالالدین فارسی که آن زمان در لبنان بود و از دشمنان امام صدر بهشمار میرفت، دو سه روز پس از آن که امام موسی صدر به دعوت قذافی به لیبی سفر کرد، برای شرکت در جشنهای موسوم به «اول سپتامبر» که روز کودتای افسران جوان است، به همراه شخص دیگری به نام محمد صالح الحسینی که الان برادرش محمد الصادق الحسینی، از عربزبانان رژیم و از مشاوران وزیر ارشاد در ایران است و پیش از این مشاور آقای مهاجرانی و همینطور در مرکز گفتوگوی تمدنها هم بود، در همان بیروت به یکی از بستگان امام صدر گفته بودند، که ایشان دیگر برنمیگردد. بنابراین معلوم بود که طرح ربودن ایشان و خارج کردنشان از صحنه طرح حسابشدهای بود.
چرا این طرح به گفتهی شما حسابشده از سوی قذافی ریخته شد؟
بههرحال امام موسی صدر در آن زمان یگانه فردی بود که لقب امام داشت و شخصی بود با افکاری کاملاً در تعارض با آقای خمینی. پنهان شدن او بسیار کمک کرد به آقای خمینی که بهعنوان رهبر بلامنازع در صحنه باشد. در آن زمان گزارشهایی در زمینهی تلاشهای حتی دولت شاهنشاهی برای اعزام هئیتی به سوریه برای پیگیری مسئلهی امام موسی صدر وجود دارد. به دنبال آن بعد از روی کارآمدن انقلاب از سوی آقای صادق طباطبایی، معاون نخست وزیر و خواهرزادهی امام موسی صدر از جانب آقای دکتر صدر وزیر بازرگانی که از اقوام ایشان بودند و همچنین از جانب شمار دیگری از مسئولان انقلاب که هرکدام ارتباطی با خاندان صدر داشتند، تلاش شد برای این که سرنوشت ایشان روشن شود، اما خود آقای خمینی توجه زیادی به این امر نداشت و دستگاه حکومت هم بعدها اصلاً ماجرای امام موسی صدر را فراموش کرد. آقای رفیقدوست هم وقتی رفت و از قذافی موشک گرفت، در واقع خون بهای امام موسی صدر را گرفت. خون بهای او همان ۳۰ موشکی بود که قذافی به ایران داد. یکی از دیپلماتهای ایرانی در لیبی به نام فرخ فرزانه شریف که در دههی ۸۰ به نهضت مقاومت آقای دکتر بختیار پیوست، فاش کرد که دو تن از کسانی که از سرنوشت امام موسی صدر اطلاع داشتند به سفارت مراجعه کردند و خواستار یک میلیون دلار شدند برای این که امام موسی صدر را فراری دهند و این خبر را آقای شریف به ایران مخابره کرده بود.
آقای صادق طباطبایی پیگیر ماجرا شده بود، ولی درست یکماه بعد آقای رفیق دوست آمده بود و به کلی سر و صدا را خواباند. به طوری که میبینیم دبیران اسم هر آدمکشی را، مثل خالد استانبولی و دیگران، روی خیابانها گذاشتند، اما تا زمانی که آقای خاتمی داماد خواهر امام موسی صدر روی کار آمد، حتی یک کوچه به نام امام صدر نبود و این آقای خاتمی بود که بعد خاطرهی ایشان را احیا کرد و مراسمی برای بزرگداشت او برپا کرد و روابط ایران و لیبی هم در آن زمان یکمقدار تیره شد. به خاطر این که حداقل ریاست جمهوری ایران پیگیر ماجرای امام صدر شد. من میتوانم قبول کنم که قذافی ایشان را به قتل رسانده است. گزارشهایی بود که آقای منصور الکیخیا، وزیر خارجهی اسبق لیبی که در قاهره ربوده و بعد به قتل رسید، اعلام کرد و گفت که پیکر امام موسی صدر را قذافی در اسید حل کرده است که هیچ اثری از ایشان باقی نماند.
به نظر شما قذافی چه مشکلی میتوانست با امام موسی صدر داشته باشد؟
قذافی یکسری مشکلات خودش را داشت و یکسری هم به نظر من به تحریک افرادی مثل جلالالدین فارسی این کار را کرد. چون قذافی به شدت با شاه مخالف بود و پول بسیار زیادی به مخالفان شاه داد؛ بهخصوص به اسلامیها. کمکهای بسیار زیادی به آنها کرد. یادمان باشد، یکی از اولین کسانی که در پاریس به دیدن آقای خمینی رفت، عبدالسلام جلود، مرد شمارهی دو لیبی بود و داستان جالبی هم دارد. این جلود بعد از انقلاب به ایران آمد، ولی آقای قطبزاده و یزدی و دیگرانی که بسیار به امام موسی صدر نزدیک بودند، ایشان را در عمل و محترمانه در هتل هیلتون زندانی کردند. دور هتل مأمور گذاشتند و اجازه نمیدادند او را به نزد آقای خمینی ببرند.
سرانجام محمد منتظری که با لیبی در ارتباط بود، یک شب مخفیانه از طریق گاراژ هتل، جلود را خارج کرد و به قم برد. ایشان بعد از چهار هفته که در تهران عملاً تحت نظر بود با آقای خمینی دیدار کرد. پس یک، مسئلهی توصیههای دوستان ایرانی لیبی بود که بهتر است ایشان از صحنه خارج شود چون اگر باشد، انقلاب ما پیروز نمیشود، امام موسی صدر برای شاه نامه نوشته و درحال گفتوگو برای ایجاد راهحل سیاسی است. نکتهی بعدی این بود که قذافی در لبنان تمام گروههای چپ و گروههای به اصطلاح قومی را خریده بود و اینها به نفع او کار میکردند. یگانه تشکیلاتی که در برابر او ایستاده بود، «جنبش محرومان» یا همان «جنبش امل» بود و امام موسی صدر که قاطعانه ایستاده بود. بهخصوص چون در جنوب لبنان که زمانی مرکز کمونیستها و قومیهای عرب بود، امام موسی نفوذ زیادی داشت و بچههای شیعهای که قبلاً جذب احزاب کمونیست و قومی میشدند، روز به روز بیشتر طرف «امل» و نزدیک امام موسی میآمدند. از این نظر هم قذافی ایشان را مانعی بر سر راه خودش میدید.
آن زمانها قذافی به دنبال شعار «قومیت عربی» بود و فکر میکرد لبنان نقطهای است که او میتواند جای عبدالناصر را که یک زمانی خیلی محبوب بود، بگیرد. بعد هم رفتار امام موسی صدر بود. امام موسی صدر آدمی مثل قذافی را بههیچ میگرفت. او شخصیتی بود که رهبران بزرگ عرب از عبدالناصر تا سادات، پادشاهان وقت سعودی، ملک خالد و دیگر شخصیتها به او حرمت بسیار مینهادند. بنابراین با رفتار روستایی پر از تکبر قذافی سازگار نبود و در همان لیبی هم وقتی رسیده بود، زمانی که متوجه شد جایگاهی که برای او گذاشتند در ردیف اول نیست، در آن رژهای که بود، به شدت اعتراض کرد و از محل خارج شد.
بنابراین میتوان گفت که شرایط به گونهای بود که هم قذافی عقدههای بسیاری از ایشان داشت و هم بههرحال توصیههای دوستان ایرانی قذافی و از طرفداران آقای خمینی همه و همه دست به دست هم دادند تا این شخصیت بزرگ را به این سرنوشت دچار کنند.
بهنظر شما اگر امام موسی صدر زنده بود و امروز در میان مردم ظاهر میشد، چه احساسی داشت؟
تصور میکنم همان حالتی را پیدا میکرد که اصحاب کهف بعد از صدسال خواب، وقتی بیرون آمدند و با دنیا روبهرو شدند، آن احساس شگفت را داشتند. امام موسی صدر نمیتواند باور کند که در ایران انقلاب اسلامی شده است. نمیتواند باور کند که در ایران آقای سیدعلی خامنهای رهبر است یا آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت است. نمیتواند باور کند که داماد خواهرش، خاتمی، رئیس جمهور شده و بعد امروز به او میگویند «خائن و اعدام باید گردد». باورش نمیشود که دوست عزیزش، صادق قطبزاده، اعدام شده است. دوستان دیگرش آقای ابراهیم یزدی در زندان و آقای بنیصدر در تبعید هستند. باورش نمیشود که حتی مهندس بازرگان بعد از درگذشتاش مورد بیحرمتی قرار میگیرد.
باورش نمیشود که ریشهری به گوش مرحوم شریعتمداری سیلی زده است. باورش نمیشود که برادرش علامه رضاصدر را به خاطر این که میخواسته بر جنازهی آقای شریتعمداری مطابق وصیت او نماز بگذارد، زندانی کردند. باورش نمیشود که با فرزندان خواهرزادهاش، یعنی با فرزندان آقای احمد خمینی، امروز با ناسزا برخورد میکنند. واقعاً شگفتزده خواهد شد، وقتی ببیند در لبنان بچههایی که به دنبال او میدویدند و کفشش را جفت میکردند، امروز بهعنوان رهبران حزبالله در لبنان دولت ساقط میکنند و آدم میکشند. در واقع تمام اینها برای امام موسی صدر شگفتیآور خواهد بود. برای همین فکر میکنم او با همین رمز و راز و با این خاطرهی بسیار تحسینبرانگیز و احترامبرانگیز خاموش شد و در واقع سایهی او، آثار او و اقدامات او برای همیشه جاودانه خواهد شد. شاید اگر امروز میآمد، با توجه به اوضاعی که وجود دارد و آنچه را که میدید، آرزو میکرد که ایکاش در زندان قذافی مرده بود.

دکتر عليرضا نوری زاده٬ ودكتر محسن سازگارا در رابطه با تظاهرات سه شنبه هاي ايران ٬ بلزداشت موسوي و كروبي رهبران جنبش سبز٬ رويدادهاي ليبي و جهان عرب ... به پرسشهاي علي جوانمردي پاسخ ميدهند. ۰۴/۰۳/۲۰۱۱
لينك:
Download file
دانلود :
Download file
صدا:
Download file

ارزيابي تحولات هفته اخير ايران وكشورهاي منطقه

در برنامه امروز زير ذره بين دکترعليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادراز بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با تحولات ايران وكشورهاي منطقه٬ چشم انداز آينده خاورميانه٬ و...پاسخ ميدهد. ۰۴/۰۳/۲۰۱۱

شاید که باز بینم دیدار آشنا را
سه شنبه 23 تا جمعه 26 فوریه
آن یار در کجاست که دیدارش آرزوست
میتوانم در این لحظات حال رباب خانم صدر را درک کنم. یادم هست یکبار که از آقای مطلق خیلی از ما نوشتم، با همه بزرگواری و مهرش انگار بار ملامتی در کلامش بود که با واژگانی به بغض آمیخته گفت: آقا حی یرزق ـ زنده است و زندگی میکند – یعنی چرا به گونهای مینویسی که خواننده فکر میکند زبانم لال دیگر در جهان نیست.
مگر این خواهر عاشق میتواند باور کند برادر محبوبش دیگر نیست! آن روزهای شکوه و سالاری که وقتی برادر بلند قامت با آن چهره پر از مهر دوست داشتنی در صیدا و صور یا حازمیه بیروت ظاهر میشد و هزاران تن مجذوب گرداگردش جمع میشدند و یا به دنبالش میافتادند، رباب خانم مثل سالک مجذوب محو برادر میشد. ودر غیابش تصویر بزرگ برادر که بر دیوار خانه حضوری همیشه داشت طی این 32 سال گویای پایداری همان جذبه در دل رباب بانوی صدر (شرف الدین) بود.
از آن لحظهای که شبکههای تلویزیونی فضائی عرب به پا خاستن مردم لیبی را خبر دادند، رباب خانم پیش چشم من است. میترسم به او زنگ بزنم و سرانجام تسلیتی را که دیرسالی بر زبانم بود بازگویم. 32 سال انتظار که «آن یار کزو گشت سر دار بلند» سر انجام میآید حالا اما عبدالمنعم الهونی عضو شورای افسران آزاد، یار غار سرهنگ مجنون لیبی و سفیرش در اتحادیه عرب میگوید «امام را به دستور قذافی کشتند و خلبانی که جسد او و همراهانش محمد مهدی یعقوب و عباس بدرالدین را به «سبها» در جنوب لیبی برد به قتل رسید تا این راز سر به مهر هیچگاه فاش نشود. این خلبان باجناق من بود و بخشی از اختلافات من و قذافی از همین جا شروع شد.»
حالا میتوانم آنچه را همه گاه میدانستم و میگفتم با صدای بلند آواز کنم . امام موسی صدر را قذافی به قتل رساند اما کسانی دیگر از نبود او بهره مند شدند. بگذارید داستانی را از نو بازگویم. آقای مطلق آنقدر اعتبار و ارزش دارد که بار دیگر یادش کنم. آن نازنین مرد که پدر هر بار نامش میآمد یک جهان خاطره داشت و او نیز وقتی به دیدنش میرفتم از آقا نور میگفت و سالهای دانشگاه و دزدکی فیلم ام کلثوم را در سینما مایاک دیدن و با حسنعلی خان و داریوش فروهر پرچم نهضت ملی را بر شانه کشیدن.
چرا موسی در صحرای لیبی گم شد
الف: در سال 1977 كمتر از دو سال پيش از به پا شدن انقلاب، به علت گزارشهاي سراپا بغض و كينه و دروغ و تزوير سفير وقت ايران در بيروت عليه امام موسی صدر، روابط اين روحاني هميشه عاشق ايران با شاه تيره شد. (يكبار سفير مذكور ـ منصور قدر ـ مطالبي را در پاسخ نوشتهاي از من قلمي كرد كه در واقع سندي براي محكوميت بيشتر خودش شد. امروز او نيز چون امام موسي صدر در دنيا نيست. با اين تفاوت كه هنوز هم چشمهاي بسياري براي موسي صدر گريان است و اگر از منصور قدر ذكري به ميان آيد بازهم از جانب من است كه رفتار و عملكرد او را خود در لبنان شاهد بودم و همه گاه ميگويم آيا ميشود انساني در سياهنمائي چهره انساني ديگر تا آنجا پیش رود كه حاضر شود او را در صف دشمنان وطن قرار دهد؟ (اين كار را قدر با امام موسي صدر كرده بود). امام صدر در مصاحبهاي با مجله الحوادث هنگام ديداري از كويت از عبارت دولتهاي عربي خليج استفاده كرده بود. سفير وقت ايران اين عبارت «دول الخليج، العربيه» (العربیه عطف به دول عربی است) را در گزارشش به ساواك و شاه «دولتهاي خليج عربي» ترجمه كرده بود. زندهياد جعفر رائد بعدها اين گزارش را ديده بود و با كمك سفير ايران در قاهره توانسته بود گذرنامه ايراني امام موسي صدر را كه منصور قدر تمديد نكرده بود، تجديد كند. (با آنکه امام موسی صدر گذرنامه سیاسی لبنانی داشت اما همیشه میگفت گذرنامه من همان گذرنامه سرخی است که شیروخورشید روی آن است و به آن افتخار میکنم) هر بار صحبتي از ماجرا به ميان ميآمد، مرحوم رائد نميتوانست جلوي گريه خود را بگيرد و هميشه ميگفت چگونه قدر توانست آن همه دروغ و جعليات را عليه آقا موسي صدر رديف كند آن هم بر سر يك ماجراي مالي، و آنگاه اشاره ميكرد كه در آخرين ديدار آقا موسي و شاه، زماني كه صدر درباره محروميت شيعيان لبنان و نبودن بيمارستان و آموزشگاه عالي در جنوب اين كشور سخن گفته بود، شاه با تأثر دستور داده بود جهت ساختن بيمارستان و يك آموزشگاه حرفهاي، ده ميليون دلار به مجلس شيعيان لبنان كه امام موسي رئيس آن بود كمك شود. آقاي قدر واسطه رساندن پول شد. وقتي اولين قسط به لبنان حواله شد، آقاي قدر نامهاي براي صدر فرستاد كه اولا بايد اسم بيمارستان آريامهر باشد، و نام آموزشگاه رضا پهلوي و اينكه شما ساختمان را شروع كنيد و هر ماه صورتحسابها را بفرستيد تا ما بعد از بررسي آن را به شركت مهندسي ناظر پرداخت كنيم. نه شاه از اقدام سفيرش خبر داشت و نه امام موسي ميدانست كه اين نامه اهانتآميز ابتكار خود جناب سفير بوده كه گمان ميكرد با فرزند سيد صدرالدين صدر هم ميتواند مثل يكي از جيره خوارانش وقتي در ساواك بود رفتار كند. با اين همه امام موسي در پاسخ قدر نامهاي نوشت و رونوشت آن را نيز براي مرحوم تيمسار پاكروان فرستاد كه از ديرباز با او آشنايي داشت. در اين نامه با اشاره به اينكه پادشاه شيعه وقتي قبول كرد براي ساختمان بيمارستان و آموزشگاه كمكي مرحمت كند صورتحساب نخواست و هرگز نيز نگفت چه نامي به روي بيمارستان و آموزشگاه بگذاريم. اما ما تصميم داريم براي هر دوي اين تأسيسات نام رضا را بگذاريم. در جنوب لبنان كه فلسطينيها و احزاب چپ و بعثيهاي وابسته به عراق فعالند، ارتباط دادن يك بيمارستان به آريامهر، يعني اين بيمارستان را در معرض تخريب قرار دادن.
قدر در نامهاي به شاه به دروغ نوشت موسي صدر با قذافي سر و سرّ پيدا كرده و ميخواهد پول ما را بگيرد و بيمارستان را به نام قذافي نامگذاري كند. يك عده از مخالفان قسم خورده اعليحضرت را نيز مثل قطب زاده و چمران به لبنان آورده است تا اداره هنرستان حرفهاي را به آنها واگذارد. بعد هم مصاحبه صدر را تحريف شده به تهران فرستاد و شد آنچه که اگر نشده بود مسير انقلاب به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
آخرين باري كه امام موسي صدر را ديدم بعد از درگذشت پدرم بود. او ساعتي در دفترش از صميم دل گريست و از پنجره رو به دريا، از روزهائي كه با پدر در كنار عم گرامياش حاج آقا يحيي و مرحوم عبادي دامادشان، در محفل انس خويش چهها گفته و شنيده بودند، یاد کرد. در آن تاریخ احمد خميني تازه به جنوب لبنان آمده بود و آقا موسي نصايح بسيارش كرده بود كه به ابوي بگو دست بردارد و آتش به ريشههاي يگانه مملكت شيعه نزند.
بعد از انتشار نخستين مصاحبه آقاي خميني با خبرنگاران فرانسوي، امام موسي عليرغم همه كدورتها، نامهاي براي شاه نوشته بود كه موقع آن است شما افرادي چون مهندس بازرگان و دكتر صديقي و دكتر اميني را دعوت به كار كنيد، من با همه نيرو اگر دولتي ملي روي كار آيد و انتخاباتي آزاد برگذار شود، به شما كمك خواهم كرد و دوستاني را كه در صف مخالفان قرار دارند و در خارج كشور هستند راضي ميكنم به ايران بازگردند و در اصلاح امور مشاركت كنند. دوست عزيز هوشنگ معينزاده كه با امام موسي هم روابط دوستانهاي داشت و هم به علت پيوندش با يك خانواده سرشناس روحاني بعد از ازدواج با دختر مرحوم آيتالله شيخ محمدتقي قمي موسس و رئيس دارالتقريب، مورد لطف رئيس مجلس شيعيان لبنان بود به علت مقامي كه در سفارت داشت مكلف به رساندن نامه به شاه شد منتهي او گزيري نداشت جز آنكه نامه را به تيمسار مقدم بدهد تا او به عرض برساند. شگفتا كه اين نامه هرگز به شاه نرسيد اما دو سه هفته بعد توطئه اختفاي امام صدر در ليبي به اجرا گذاشته شد.
قذافي ناگهان در پي تماسهاي جلال الدين فارسي با سعد مجبر (كه بعد از انقلاب سفير ليبي در تهران شد و به عنوان معمار روابط جمهوری ولایت فقیه با جماهیریه سوسیالیستی خلقی لیبی عظمی، طی 32 سال گذشته بیشتر عمرش را در تهران گذرانده است. حتی در سالهائی که وزیر خارجه قذافی بود مرتب به دیدار دوستان به تهران میرفت. دیروز او نیز علیه قذافی در محل سفارت لیبی در تهران موضعگیری کرد و اعلام داشت به انقلاب جوانان کشورش پیوسته است . (سعد مجبری را که در الجزیره میدیدم نه آن بود که در آغاز انقلاب دیده بودم . پیری در برابرم بود با شکم برآمده و چهرهای که نکبت گرفته) قذافی به مناسبت جشنهاي اول سپتامبر، سالروز روي كار آمدنش، امام موسي را در كنار شماري از رهبران و شخصيتهاي عرب و آفريقائي به ليبي دعوت كرد. امام قصد رفتن نداشت اما بعضيها او را تشويق كردند كه بهتر است برويد شايد اين سفر باعث شود وابستگان ليبي در لبنان به روي شيعيان آتش نگشايند. دو روز بعد از رفتن صدر، يكي از بستگان او در خيابان معروف الحمراء بيروت، جلالالدين فارسي را كه در آن تاريخ با فلسطينيها كار ميكرد و در اردوگاههای فتح چريك ايراني تربيت ميكرد، به همراه محمد صالح الحسيني (برادر محمدصادق حسيني مشاور پيشين وزير ارشاد و مركز گفتگوي تمدنها) ديده بود و چون ميدانست آن دو عازم ليبي هستند گفته بود نامهاي فوري براي امام هست اگر امكان دارد نامه مرا به ايشان بدهيد. فارسي با پوزخند گفته بود امام شما رفت آنجا كه عرب ني انداخت، بعد از اين آقاي شما امام خميني خواهد بود. اين عبارت آشكار ميكرد كه فارسي و صالحالحسيني در جريان توطئه بودهاند. مدتي كوتاه بعد از انقلاب محمد صالح الحسيني در بيروت ترور شد. گفتند عوامل صدام او را كشتهاند اما براي خاندان صدر حتما آشكار شده است كه دستور قتل او را از اطلاعات سپاه صادر كرده بودند و كساني او را كشتند كه امروز جزو اركان حزبالله هستند.
ب: در آغاز به تخت نشستن آقاي خميني وقتي عبدالسلام جلود مرد شماره 2 ليبي به تهران آمد، قطب زاده و مهندس بازرگان و چمران و صادق طباطبائي با اعزام نيروهائي به اطراف هتل هيلتون مانع از خروج او براي ديدن آقاي خميني شدند. اما متأسفانه محمد منتظري توانست نيمه شبي جلود را به قم ببرد و به حضور آقا برساند. باري، در سال 1982، كاردار وقت ايران در ليبي فرخ فرزانه شریف (که به نهضت مقاومت ملی زنده یاد دکتر شاپور بختیار پیوست) توسط دو تونسي كه از گاردهاي امام موسي در زندان سبها در ليبي بودند آگاه شد امام موسي و يارانش در قيد حيات هستند. دو گارد تونسي حاضر بودند در مقابل يك ميليون دلار زندانيان خود را تحويل سفارت ايران بدهند. شریف بلافاصله و بدون اطلاع خرم كه سفير بود و در مرخصي به سر میبرد، گزارشي در اين زمينه به تهران فرستاد و در عين حال صادق طباطبائي را نيز مطلع كرد. دو هفته بعد محسن رفيق دوست به جاي طباطبائي به ليبي آمد و مستقيما به ديدن قذافي رفت. در بازگشت چند فروند موشك به همراه لوازم يدكي و تجهيزات نظامي پيشرفته را به همراه داشت. رژيم ايران تا زمان روي كار آمدن محمد خاتمي داماد خانواده صدر ديگر سخني از امام موسي بر زبان نياورد و بعدها منصور كيخيا وزير خارجه پيشين ليبي كه توسط مأموران قذافي در قاهره شكار و به ليبي برده شد و به قتل رسید در مصاحبهاي با من كه در همان زمان منتشر شد فاش ساخت که بعد از سفر رفيق دوست امام موسي صدر و دو رفيقش به دستور مستقيم قذافي به قتل رسيدند و اجساد آنها را در حوض اسيد انداختند.
بيست و هشت سال پس از اختفاي امام موسي صدر، رفيق دوست در گفتگوئي با روزنامه جمهوري اسلامي يادآور شد «ليبي از همه بهتر بود، سخاوتمندانه با من برخورد ميكرد، ليبي از همه بيشتر به ما كمك كرد، سخاوتمندانه هم كمك ميكرد...» در زمان ریاست جمهوری خاتمی، وزارت خارجه مکلف به پیگیری پرونده اختفای امام صدر شد اما بهدستور شخص رهبر که با مجنون لیبی دیداری هم در دوران ریاست جمهوریاش داشت، آقای خرازی که از طریق برادرزادهاش (همسر مسعودخان پسر کوچیکه سید علی آقا) به خیل اهل بیت پیوسته است، امریه صادر کردند که روابط با لیبی برای ما خیلی مهم است، نباید کاری کرد که سرهنگ قذافی صدها کارگر مارا بیرون کند و به حضور دهها شرکت ایرانی در لیبی خاتمه دهد.
شگفتا بعد از تسلیم شدن قذافی به خواستهای غرب نیز جمهوری ولایت فقیه همچنان با قذافی نرد عشق میباخت. لیبی از معدود کشورهائی است که ما در آنجا وابسته وزارت کار داریم. حالا تحفه آرادان قذافی را نصیحت میکند که به حرفهای مردم گوش فرا دهد و از کشتار دست بردارد. به این میگویند وقاحت ولایت فقیهی.
به هرروی میتوانم در این لحظه، احساس رباب بانو صدر را درک کنم. 32 سال انتظار برادر را کشیدن و درست در زمانی که نزدیکی سقوط قذافی ، نور امید را در دلت روشن میکند خبر شوی آن نازنین برادر دیگر باز نمیگردد.
شنبه 26 تا دوشنبه 28 فوریه
از کجا بنویسم؟ از لیبی و دیوانهای که تصویر روزهای آخر رژیم ولایت فقیه را پیش چشم ما میگذارد. لیبی یعنی من! اینرا قذافی و پسرش سیف الاسلام که ژست لیبرال منشی میگرفت مرتب تکرار میکنند. اگر ما نباشیم کشوری به نام لیبی هم وجود نخواهد داشت. میکشیم، ویران میکنیم، قبایل را مسلح میکنیم و خلاصه دریای خون به راه میاندازیم. یا سلطه ابدی ما را میپذیرید یا گور پدرتان، ملتی که قذافی و تولهها و البته محافظان مؤنثش را قبول ندارد حق حیات نخواهد داشت.
سید علی آقا هم همین را میگوید . ابو دبابه (لقبی که بچههای خوزستان به سرلشگر بسیجی حسن فیروز آبادی رئیس ستاد 200 کیلوئی سید علی آقا دادهاند چون شبیه تانک است که به عربی دبابه نام دارد) در سخنان اخیرش یادآور میشود که به دستور مقام عظمای ولایت همه بسیجیها مسلح خواهند شد... یعنی اینکه اوباش ولایت حالا دیگر با کلاشنیکوف سراغ مردم میآیند. آیا مهندس موسوی و حجتالاسلام کروبی هنوز هم در یکسره کردن کار تردید دارند؟ ایا وقت آن نیست که شعار اصلی جنبش سبز سرنگون باد جمهوری اسلامی شود؟
فیلم کوتاهی را که اخیرا از برخورد بسیجیان ذوب شده در سید علی آقا با فائزه هاشمی دیدم، بیش از هر چیز مرا به حیرت انداخت که آیا پدر فائزه یعنی علی اکبر خان بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با دیدن این فیلم هنوز هم چشم به عنایت مردی دارد که نه اعتباری برای دوستی قائل است و نه بعد از کامجوئی از قدرت خانم (که جناب رفسنجانی دست به دستشان داد و در واقع دلالی محبت را عهدهدار بود) حاضر است حتی چرک کف پای او را به کسی بدهد. رفسنجانی منتنظر چیست؟ آنقدر دست به دست کرد که حالا دخترش را با رکیکترین واژهها بدرقه میکنند. آنروز که به فرزندان بیگناه ایران در زندانهای نایب امام زمان تجاوز میکردند، آقای رئیس مجمع تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان ترجیح داد پنبه در گوش گذارد. حالا که به سراغ فرزندانش آمدهاند چه خواهد کرد؟ باز هم ناله میکند و مقام معظم رهبری را میستاید؟
نه، دیگر هیچ نوع مجامله و مسامحهای پذیرفتنی نیست. باید کار را یکسره کرد. از مردم لیبی کمتر نیستیم که دارند کار رئیس قبیله آدمخواران را یکسره میکنند.