
دوشنبه ۳۰/۱۱/۲۰۰۹
تصوير بخش اول:
Download file
بخش دوم
Download file

محكوميت رژيم ايران در شوراي حكام آژانس بين المللي انرژي اتمي
در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش ٫پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با محكوميت رژيم ايران در شوراي حكام آژانس بين المللي انرژي اتمي پاسخ ميدهد.۲۷/۱۱/۰۹

... جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید
سه شنبه 17 تا جمعه 2 نوامبر
پیشدرآمد: از راه دور آمده بود، خسته، شکسته با چشمهای سرخ که گوئی، هزار سال نخوابیده است. حتی جوانیش در پشت پردهای از درد، پنهان بود. از هشت تیر، روزی که بانگ لرزانش در گوش من نشست، تا لحظهای که خانه پدری را بدرود گفت و رفت، تنها سه ماه فاصله بود. در این سه ماه، با او گریسته بودم، با او امید فردا را، فردای سبز ایران را، قسمت کردم. هم سن و سال نیما فرزند آخرینم بود، اما انگار هر روز او، صد سال، هر ماه او عذاب و درد و جدائی بود. با لطف و مهر رفیقان کُرد، از پاوه تا سلیمانیه، بر موج ترس و مرگ، آمده بود و یک سینه درد را، با خود همراه داشت.
کاوه در روز خون و مرگ، خرداد شصت، به دنیا آمد، در پنج سالگی، معنای بمب و موشک عباس را وقتی تهران بیگناه می لرزید، با روح و جسم خود فهمید. در 7 سالگی، با این دعا، هر روز مدرسه آغاز میشد که از عمر من بکاه، بر عمر پیرمرد جماران اضافه کن. در مدرسه معنای صدق و کذب و ریا را هر روز، تجربه میکرد. آقای شرعیات در درس باستانی اخلاق هر روز تاکید داشت، واجب دو گونه است، کفائی و آن واجبی که من فرض میکنم. یعنی که واجب است شماها، هر روز وقتی به خانه رفتید، اعمال مادر و پدر و آشنا و دوست را، در گوشه مغزتان حک کنید، و صبح وقتی به مدرسه میآئید فوراً به من بگوئید؛ آیا دیشب، بابا از شیشههای رنگی، چیزی درون لیوان ریخت و لاجرعه سرکشید؟ آیا مادر عزیز، با دوستان خود، پاسور میزند؟ آیا درون خانه سرشار عشقتان، آهنگهای طاغوتی گوش میکنید؟
کاوه وقتی به نوجوانی لبخند زد و در امتحان دانشگاه با نمرههای عالی قبول شد، با دوستان یکدلش آواز عاشقانه آزادی را سر داد. آن شب که گزمگان فقیه چونان سپاه بیگانه، در خوابگاهشان، کشتند و سوختند و گرفتند و یا علی گویان، از پشت بام فرو ریختند، مفهوم درد و نفرت و کینه در قلب نسلِ کاوه، ریشه دواند. با اینهمه، هرگز در عمر خود کینه نورزید. اما در هشت تیر، آن لحظهای که غفلت گزمه، امکان داد تا از راه دور ناله کند آقا به داد فرزندانت برس، کاوه و نسل او نفرت را، با روح و پوست خود تجربه کردند. بگذارید، او خود حکایتش را آنگونهای که مأمور انگلیسی را به اشک کشاند، بازگوید:
رنجنامه کاوه
آقا، درست وقتی که از شمال کریمخان با بچهها به سوی ولی عصر میرفتیم و در دستهایمان، امواج سبز گذر داشت حمله آغاز شد. شاید پنجاه تن یا چیزی همین حدود بودند. با چوب و گاز اشک آور، کُلت و مسلسل و چاقو، آنقدر وحشیانه کتک میزدند که بهرام و مجتبی با دختری به نام فلورا دانشجوی معماری همانجا بر کف خیابان بیهوش و منگ افتادند. ما را به گوشهای بردند آن سوی پل، و تازه کتک زدن در شکل تازهاش، آغاز شد.
آن لحظهای که با موبایل زنگ زدم، تازه ما را توی اتوبوس سپاه چپانده بودند. آقا، باور نمیکنی که چه وضعی داشتیم. سجاد فریاد میکشید و ما لبهای آماس کردهمان را لب میزدیم. ساعت حدود شش عصر بود وقتی رادان خودش رسید. اول سه چهار فحش غلیظ نثارمان کرد و بعد گفت این خواهر مادر... را ببرید کهریزک. آقا، باور کن تا آن روز ما اسم کهریزک را هم نشنیده بودیم. سجاد داد زد ما را کجا میبرید؟ سردار عبداللهی که همراه رادان بود گفت آنجا که هَتَکتان را پاره کنیم. سجاد بچه آخوند بود. گفتم هَتَک چیه؟ در صورت ورم کرده خونیاش، ماسیده خندهای پیدا شد: یعنی ماتحت مبارکتان! پشتم تیر کشید. در جلوی ما در یک مینیبوس چند دختر را با چشم بسته و دستبند به دست میبردند.
ماشین ما جائی ایستاد. بعد پنچ بسیجی بالا آمدند، همه وحشی، پیراهن سفید روی شلوار، دست یکیشان تسمه پلاستیکی بود و دو تا از آنها، مسلح بودند. به هرکدام از ما که میرسیدند، فحشی، لگدی یا یک سیلی محکم نصیبمان میشد. بعد دستهای ما را از پشت با تسمه بستند و از شال سبزمان، چشمبند ساختند و چشهمامان را بستند. ساعتی دیگر رفتیم و بعد اتوبوس متوقف شد، سر و صدای زیادی را شنیدیم. اول از همه جیغ دختران که معلوم شد دختران را هم اینجا آوردهاند. سجاد که کنارم بود گفت بلند شو کاوه، من پشت تو دوزانو مینشینم با دستهایت چشمبندم را کمی کنار بزن تا ببینم قرار است چه بلائی سرمان بیاید. با زحمت دستهای بستهام را فشردم و چشمبندش را پائین کشیدم. حالا سجاد چشم همه ما بود. حیوانی که بعداً فهمیدم اسمش سید کاظم است، همان که مجتبی خامنهای دستور آزادیش را به وسیله وحید داده بود و قضیه با آبروریزی فاش شده بود، توی اتوبوس آمد. دوباره سیل فحش خواهر و مادر، و دستور به ما که دنبال او پائین برویم. یکی از بچهها گفت با چشم بسته که شما را نمیبینیم، پاسخش فحش و یک سیلی پرصدا بود. سرانجام سید کاظم جلوی یک یک ما آمد و چشمبندها را کمی پائین کشید. همه سو تاریکی بود به جز سمت چپ اتوبوس که اشباحی فلزی از چند ساختمان به چشم میخورد. جمعاً 19 نفر بودیم. دخترها را برده بودند. ما را به صف کردند. همچنان با دستهای بسته، افسری بلندقد که درجه سرهنگی داشت و از سپاه بود جلو آمد. باز هم ناسزا و بعد مثل اینکه فرمان حمله داده باشد ناگهان سی چهل نفر سرباز نیروی انتظامی و چند لباس شخصی به جان ما افتادند. واقعاً وحشیانه میزدند، مشت، لگد، چوب، باطوم. دیگر حتی نفس فریاد زدن نداشتیم. حدود یک ربع کتک زدن طول کشید، افتان و خیزان و همچنان با دستهای بسته، ما را به اتاق آهنی بردند که بند الف بود. اتاقی که ده متر طول و 6 متر عرض داشت یعنی 60 متر مربع، و در این اتاق 107 نفر زندانی بودند. در مقایسه با آنها که پیش از ما به بند الف آمده بودند، حال ما خیلی بهتر بود... کاوه به اینجا که میرسد نفسش میگیرد. نمایندهای از نسل انقلاب، سه بار روایتش را تکرار کرده است. و بار سوم مأمور انگلیسی به گریه میافتد. آنجا که کاوه میگوید: درهم میلولیدیم. بوی تعفن همه جا را انباشته بود. قدیمیترها که دو سه روزی بود در قفس بودند به ما هشدار دادند، اگر آش آوردند نخورید. همهشان دچار اسهال بودند. سه چهار سطل در قفس آهنی بود برای قضای حاجت، سطلها پر بود و گوشه گوشه اتاق تاریک نجاست.
به ما غذا ندادند و هر کدام در محدودترین فضا فروشکسته بودیم. ساعت دو نیمه شب بود که در قفس آهنی باز شد. رادان بود با چند تن از بسیجیها و سه چهار آدم غریب که شبیه چاقوکشان بودند. پروژکتور پرنوری را از جلوی در قفس به داخل انداخته بودند. همه ما دچار حالت کوری موقت شده بودیم. بعد رادان با وقاحت تمام به چاقوکشانی که همراهش بودند گفت بروید و عروسهایتان را انتخاب کنید، که شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست. بروید و دعا به جان سید کاظم بکنید. البته اول از همه باید عروسهایتان را به حمام ببرید چون غرق کثافتند. هیچکدام از ما معنای حرفهای رادان را نمیفهمیدیم. حتی وقتی دستهای یکی از آنها گردن مرا گرفت و به جلو هل داد نفهمیدم ماجرا چی است، از جمع ما شش تن را انتخاب کردند، چشم بند زدند و به بیرون قفس بردند. باد گرمی که به سر و صورتمان خورد مثل نسیم بهشتی بود. توی قفس گرما وحشتناک بود. یکباره با ضرب شلنگ پرشتاب آب به زمین پرت شدیم. حالا معنای حمام برایمان روشن شد. ما را با شلنگ شستند. خنکای آب برای لحظاتی درد جسم و وحشت زندان را از یادمان برد. چشمبندها با آب پرفشار شلنگ کم و بیش بالا رفته بود. میدیدیم که به ما میخندند. بعد چاقوکشها آمدند، همهشان سبیل داشتند با چهرههای خشن. ما را به سوی سوله دیگری بردند که سی چهل متر با قفس اولی فاصله داشت. به درون رانده شدیم. نه سوالی، نه جوابی فقط مشت و لگد و فحش. و بعد آنچه را هیچکدام باور نداشتیم با پوست و گوشت و روح خود حس کردیم. اشک و ناله و ضجههای ما اثر داشت. چاقوکشها وحشیانه روی ما افتاده بودند. از درد نعره میزدیم و التماس میکردیم. من خیسی خون را بین پاهایم حس میکردم. حیوان وحشی مرا میزد و به تجاوز خود ادامه میداد. آقا در آن لحظه فقط درد بودم و نفرت، خامنهای را میدیدم و پسرش مجتبی را، لابد آنها در بیت در خواب ناز بودند. اما وقتی کارشان را کردند یکیشان فریاد زد به سردار بگو برادران دسته دوم را بفرستند. یکی از جمع ما ناله زد تو را بهخدا دیگر نه، حالا با چوب به سراغ ما آمده بودند. حس کردم پشتم گر گرفته، تراشه چوب بر تنم چنان زخمی گشوده بود که هنوز بعد از چهار ماه معالجه و یک عمل جراحی آزارم میدهد. آقا نمیدانید در آن شب با ما چه کردند... کاوه (اسمی که او برای خود گذاشته است)، هنوز هم ترس دارد که نامش را فاش کند. تنها خواهرش میداند بر او چه گذشته، پدر و مادر فقط فکر میکنند او را شکنجه کردهاند. پدر دار و ندار خود را داد تا کاوه از ایران خارج شود. پای حرفهایش مینشینم اما با روح زخم خورده و دل پر نفرت او چه کنم. با دل پر از نفرت نسلی که میخواست زندگی کند مثل همه هم نسلانش در چهارسوی جهان... و این فقط بخشی از قصه پر از درد و رنج کاوه، بندی کهریزک بود.
شنبه 21 تا دوشنبه 23 نوامبر
در سالروز قتلهای زنجیرهای بروتوس را بشناسیم
به سالروز قتلهای زنجیرهای رسیدهایم، سرنوشت چنان تقدیر کرده بود که من پردهگشای گوشهای از این معما شوم و سعید امامی را سه چهار روز بعد از آخرین قتل (محمد جعفر پوینده) با تصویرش به خوانندگانمان معرفی کنم. بعد هم یک سال بحث و جستجو بود و چهار کتابی که گوشههائی از جنایت امنیت خانه نایب امام زمان را پردهدر شد. زنده یاد هوشنگ گلشیری در سفری به لندن پیش از خاموشیاش حکایتی را که نخست به صورت ناکامل در منزل عباس معروفی در آلمان برایم گفته بود کامل کرد. روزی او را از شهران طبری ربودم از 11 صبح تا نه شب، و در تمام این ساعات با دو رفیق دیگر رضا و قدرت به گپ و گفت بودیم در خانه رضا، حکایت هوشنگ از این قرار بود که در بین اهالی کانون نویسندگان دو سه خبرچین اطلاعات داشتیم که آنها را میشناختیم، در سفر به ارمنستان نیز دو سه تنی بودند که یکی در آستانه سفر با تلفنی از ما جدا شد و... امّا بروتوس ما که در عین حال اسب تروای رژیم را میراند کس دیگری است که بعد از قتل مختاری اصرار داشت مرا به جای امنی ببرد که دستشان به من نرسد چون رأس فهرست بودم. پیش از رفتنش به تهران از من قول گرفت که نام را فاش نکنم چون فعلاً که سرشکستن و سینه دریدن به حال تعلیق درآمده است و طرف زن و بچه دارد و کرامت انسانی اجازه نمیدهد و... دو هفته پیش که سردار مسعود جزایری با اشاره به اسامی تنی از ما (که در یک سایت رادیوئی حتی آنقدر بخیل بودند که فهرست مرگ را هم سانسور کرده بودند) از جمله من و دو محسن سازگارا و مخملباف، گنجی، دکتر لاهیجی و کدیور و شیرین بانوی عبادی و عطای مهاجرانی، خط و نشان کشیده بود که مطمئن نباشیم چون در خارج از کشوریم، از تیغ سربازان نامدار و بینام امام زمان سلطنت آباد سابق و پاسداران فعلی در امان خواهیم بود، و همزمان با خبر شدن از دوباره به راه افتادن چرخ تصفیههای خونین با قتل دکتر پوراندرجانی و فعال شدن بروتوس در محافل ادبی و فرهنگی پایتخت، لازم دیدم مطلبی را که درباره او یکی از مسؤولان تواب وزارت اطلاعات برایم فرستاده عیناً نقل کنم. این مسؤول که در ماههای اخیر مطالب مهمی در زمینه تحولات درون وزارت به ویژه پس از تصفیه کادرهای موسس و قدیمی وزارت توسط احمدینژاد برایم فرستاده، در نامهای گزارش گونه آنچه را زنده یاد هوشنگ گلشیری نخست در پرده در آلمان و سپس گویا و صریح در لندن برایم باز گفت کم و بیش تکرار کرده و البته اشارات دقیقتری در مورد آنکس که اسب تروای رژیم را میراند در نوشته خود آورده است. نامه گزارش او را میخوانید:
«احمد افقهی در قتلهای زنجیرهای عنصر نفوذی وزارت اطلاعات در میان اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران بود، یا به اصطلاح خودشان، منبع اداره چپ نو. او در عملیات قتل محمد جعفر پوینده نیز دست داشت. در پرونده قتلهای زنجیرهای، مهرداد عالیخانی از او با نام مستعار «داریوش» یاد میکند. براساس اعترافات منتشر شده از مهرداد عالیخانی، پوینده را با اتومبیلی میربایند که افقهی در اختیارشان میگذارد. در میان نویسندگان ایران کمتر کسی است که از نقش او به عنوان جاسوس و نفوذی وزارت اطلاعات خبر نداشته باشد، اما او همچنان نقش حامی نویسندگان را ایفا میکند.
مصطفی کاظمی در اعترافهایش از همین داریوش، منبع صادق یا مهرداد عالیخانی میگوید (متن عین به عین و بدون ویرایش آورده شده):
آقای صادق گفت هیچ خبری نیست، این مطبوعات شلوغش کردهاند و هزار و دویست نفر بیشتر در ختم مختاری نیامده بود و اینها هم بیشتر خانواده مختاری و فامیلهای وی و افراد کانون و خانوادههایشان بودهاند و بعد هم آمد گفت داریوش (منبع صادق) در بین کانونیها گفته من به گلشیری زنگ زدهام و گفتهام میخواهم بیایم پهلویت و گلشیری گفته من خریدهایم را کردهام و آذوقه یک ماه را در منزل گذاشتهام و بچههایم را هم به مدرسه نفرستادهام و هرکس هم بیاید درب منزل، در را باز نمیکنم، خیلی در بین آنها ترس ایجاد شده و عقب نشینی کرده اند و شماره جدید نشریه را که آماده و زیر چاپ بوده نگه داشتهاند و چاپ نکردهاند و حسابی عقب نشینی کردهاند و آقای صادق گفت بعد از این دو ربایش دیگر بعید است کسی به راحتی سوار ماشین بشود و پیشنهاد ربایش بعد از ختم مختاری و احتمالاً پوینده(...) را که داد و گلشیری ربایش گردد که با بررسیهایی که انجام گرفت من گفتم حاضر به این کار که افراد را جمع کنید در خیابان نیستم و این کار خطرات زیادی را دارد و بهر حال با توجه به این که آقای صادق نظر بر ربایش افراد بعد از ختم را داشت و من مخالفت خودم را به او گفتم و او هم از انجام این کارها صرف نظر نمود...
همان طور که خواندید افقهی منبع یا همان جاسوس مهرداد عالیخانی معروف به صادق بوده است. در تاریخ 9/9/1377 موسوی به عالیخانی میگوید که هر کسی که عضو جمع مشورتی کانون نویسندگان باشد مشمول «طرح حذف» میشود. عالیخانی مینویسد:
قرار شد از مهمترینها شروع شود. شماره تلفن [محمد] مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست آمده بود. قرار شد تا روز پنجشنبه 12/9/77 روی آدرس سوژه استقرار پیدا کند (کنیم).
نقل احمد افقهی در قتل محمد جعفر پوینده:
یک دستگاه اتومبیل دوو یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار «داریوش» که در جریان قتلها قرار داشت از روز دوشنبه 16/9 در اختیار ما قرار داده بود تا در عملیات از آن استفاده کنیم. مربوط به یکی از بدهکاران به داریوش بود. وسیله فاقد مدرک بود. مدارک جعلی درست کرده بودیم. خسرو براتی [راننده اتوبوس ارمنستان] با مقداری تغییرات ظاهری در بیرون، ماشین را آماده کرده بود به درخواست من اتومبیل را صبح چهارشنبه 18/9 با خود به حوالی منزل پوینده میآورد. خسرو براتی بعد از تاریخ 23/8 بنا به درخواست حقیر دو جفت پلاک جعلی اتومبیل تهیه کرده بود. او برای هر جفت پلاک با پرداخت 5 هزار تومان به یک پلاک ساز در حوالی 17 شهریور جنوبی این پلاکها را تحویل گرفته بود.
[...]
از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم.
اصغر پشت سر ما در پژو حرکت میکرد. حدود صد متر دست راست پل جسد را سریعاً من، خسرو [براتی] و [رضا] روشن پایین گذاشتیم. طوری که هرکسی رد شود ببیند. پس از جدا شدن از افراد یاد شده به موسوی زنگ زدم و خبر دادم کار پوینده تمام است. گفت سریع نزد من به درب منزل ما بیا. حدود 20:30 رفتم و شرح کامل دادم. به پیدا شدن جسد مختاری اشاره کردم. گفتم در بین راه منبع (داریوش) به تلفن دستی من زنگ زد، خبر داد تحلیل دوستان او (جمع مشورتی کانون) این است که این نوع عمل کردن پیامی از سوی ضاربین دارد. میخواهیم... علنی بزنیم.
دیدی که خون ناحق پروانه...
از دو سه هفته پیش که حال کردان وخیم شد و علی اکبر خان طبیب حضور ولایتی، بزرگ مشاور سیدعلی آقا، به خانوادهاش گفت برای علی آقا فقط دعا کنید چون دیگر کاری از دست پزشکان بر نمیآید، باز سادهدلی و شفقت من گل کرد به طوری که چند نوبت از برنامه تلویزیونیام «پنجرهای رو به خانه پدری» او را مورد خطاب قرار دادم با این مضمون که؛ آقای کردان، مرگ حق است و سراغ همه ما خواهد آمد، اما حال که شما خود میدانید فاصلهای بسیار کوتاه تا دیدار یار دارید، کاغذ و قلمی بخواهید و بر صفحه آن به جرائم کرده و جنایات ناگفته خود اعتراف کنید، بنویسید از آن روزی که در پی تعرض به دخترک 16 ساله همشهریتان دستگیر شدید اما چون انقلاب شد، قهرمان وار از زندان بیرون آمدید. از ریاست اطلاعات سپاه مازندران بگوئید و آن دستگیریها و شکنجهها و قتلها، از دوران دادیاری و دادستانی در ساری بنویسید، از دادستانی آمل و کشتار پس از ششم بهمن سال 60، گفتم علی آقا گور پدر مدرک دکترای آکسفورد، بیا و در این روزهای پایانی عمر، قصه دادستانی هشت پر و آستارا و خلخال را بازگو، از کشتن ترکمنها بگو وقتی فرماندار گنبد شدی. حکایت دوران مسؤولیت در اطلاعات ریاست جمهوری عهد سیدعلی آقا را بنویس، از مقام حسابدار شخصی رهبر و آقازادگانش بگو، از آن روزهائی که در مقام معاونت دائی جان مرحوم در ثبت اسناد و املاک، صدها قطعه زمین مصادرهای و متعلق به بیوهها و صغیرها یادآور، از دوران معاونت صدا و سیما بگو و حکایت قائم مقام وزیر نفت را فاش کن و از قراردادهائی بگو که به ضرر مردم ایران بسته شد تا درصدی به حساب بیت سرازیر شود. آقای کردان وقت تنگ است چیزی بگو، بگذار پس از رفتن همسر و فرزندانت یک عمر بار سنگین گناهانت را بر دوش نکشند... راستی چه ساده بودم که فکر میکردم علی کردان، آدمی که با رفتن اجباری از وزارت کشور آلوده انتخابات تحفه آرادان نشد شاید در این روزهای آخر به خود آمده باشد و با اعترافاتش آرام و رام به خواب ابدی فرو رود. اما دریغ از یک صفحه فاشگوئی! کردان هم رفت چنانکه پیش ازو خلخالی و خمینی و سید احمد و بهشتی و باهنر و رجائی و... رفتند. بی آنکه بخت یارشان افتد و با ارسال پوزشی از ملت ایران سبکتر به خانه ابدی پا گذارند.

سعيد مرتضوي واتهام انتقال زندانيان حوادث پس از انتخابات به بازداشتگاه کهريزک
در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با اتهامات عليرضا زاکانی، نماينده مجلس و عضو کميته پيگيری وقايع پس از انتخابات٬ به سعيد مرتضوی، دادستان سابق تهران، مبني بر دستور انتقال زندانيان حوادث پس از انتخابات را به بازداشتگاه کهريزک٬ پاسخ ميدهد. ۲۷/۱۱/۲۰۰۹

هدف رژيم ولايت فقيه از وثيقه هاي بسيار سنگين عليه بازداشت شدگان

در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش رامش از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با هدف رژيم ولايت فقيه از وثيقه هاي بسيار سنگين عليه بازداشت شدگان پس از انتخابات رياست جمهوري اخير٬ پاسخ ميدهد. ۲۶/۱۱/۲۰۰۹

هنوزم تمام تنم خیس از اشکهای خلیج است
همان جا که بر تارکش نام جاوید ایرانی من
خلیج همیشه گی فارس
نه از جاعلان حضرتش خدشه گیرد
نه از جمع اشرار حاکم
به ایران سرشار از سرفرازی
سلامي درودي
غروب است و وقت وضو شد
که باید بشویم غبار جدایی ز رویم
به مشتی حباب گهر بيز دریای جانم
عزیزم ، خلیجم ، جهانم ، روانم
به روی لب تشنه ام می فشانم
و با بوسه هایم
هزاران هزار عاشقانه روان می کنم
تا فراسوی ان کور سوی جوانی
همان جا که روزی من و سرفرازان شبهای بوشهر
به تاریکی شب ، چراغی نشاندیم
و در هرم گرمای دریا
خیالانه تصویر باغی چکاندیم
هنوزم تمام وجودم پر از لحظه های رهایی
میان شب داغ دریای ایرانیم بود
هنوزم دل خسته من شبستان سودای حیرانیم بود
هنوزم تنم خیس هنوزم لبم داغ
صبوحی بدستم میان کویرم ولی ان سوی اب
دو چشم نشسته به باران
صنوبر ، قرنفل ، بنفشه نه دریا
که یک سرزمین باغ
۹/۱۱/۲۰۰۹ علي رضا نوري زاده

پشت پرده احكام سنگين عليه آزاديخواهان ايران
در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسشرامش از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با محكوميت آزاديخواهان ايران در دادگاههاي جمهوري اسلامي پاسخ ميدهد. ۲۵/۱۱/۲۰۰۹


دکتر عليرضا نوری زاده ودكتر محسن سازگارا در رابطه با صدور احكام سنگين عليه آزادي خواهان كشور ٬جايگاه بسيج در ايران امروز ٬بحران روابط ايران و عربستان و جنگ در يمن ٬ تظاهرات پيش رو در ۱۶ آذر و ... به سوالات جمشيد چارلنگي پاسخ ميدهند. ۲۶/۱۱/۲۰۰۹
صدا:
Download file
تصوير:

قلمت بادا افراشته چون سرو بلند
نامت آواز سپیدار به بام لبخند
هستی ات شعله عشقی به ابد پیوسته
سخنت سرکش و پیوسته – چونان الوند
نه – قلم راشرفی واژه به نامت بیدار
نه – شرف را شرفی در صف یاران - سردار
احمد از خلقی و محمود ترین محمودی
آشنای همه ی اهل دلان در پیکار
اهل زید آبادی خانه ات آن کوه کبود
قلب پر مهرت افسرده ایرانت بود
گرچه در بند ولایت به اسارت رفتی
باز می آئی و این کاخ ولایت نابود.
علی رضا نوری زاده
لندن سوم آذرماه 1388

گفتوگو با علیرضا نوریزاده، روزنامه نگار و مدیر مرکز مطالعات ایران و عرب
فرنگیس محبی - راديو زمانه
mohebbi@radiozamaneh.com
درگیری میان گروه شیعیان حوثی در یمن با دولت این کشور و اقدام نیروهای عربستان سعودی در عقب راندن این شورشیان از مناطق مرزی و خاک عربستان ابعاد سیاسی و بازتاب رسانهای گستردهتری یافته است.

در بررسی دلایل و زمینههای اختلاف بین گروههایی از شیعیان یمن و دولت این کشور، و همچنین تأثیر این درگیریها در روابط دیپلماتیک حکومت ایران با علیرضا نوریزاده روزنامهنگار و مدیر مرکز مطالعات ایران و عرب گفتوگویی داشتم.
ببینید، اختلاف میان شیعیان و دولت نیست. در یمن بخش بزرگی از مردم مذهب زیدی دارند. مذهب زیدی یعنی شیعه چهار امامی. اینها قرنها در یمن، عربستان و حاشیهی خلیج فارس و همین طور در آفریقا هستند و مشکلی هم نداشتند، چراکه اغلب قدرت در دستشان بوده است. امام یمن از اینها بوده است. علی عبداله صالح رئیس جمهوری فعلی یمن زیدی هست. بنابراین مشکل این نیست که میان زیدیها و دولت اختلاف باشد یا میان شیعیان چهار امامی.
مشکل بر سر یک قبیلهی خاص و مجموعه آدمهای خاصی است. شخصی به نام بدرالدین حوثی، که زمانی عضو مجلس یمن و به دولت نزدیک بود، در منطقهی استقرارش در صعده اختلافاتی با دولت پیدا کرد و فرزند او حسین الحوثی شورشی را علیه دولت آغاز کرد. بعدها دولت موفق شد، نیروهای او را محاصره کرده و او را کشته و شورش را بخواباند. از آن پس حوثیها با جمهوری اسلامی ارتباط پیدا کردند. بدر الدین حوثی به ایران رفت و در آنجا لقب آیت الله به او دادند و تعدادی از این زیدیها شیعهی اثنی عشری شدند. از آنجا به هرحال اختلاف نظرهایی میان دولت و این گروه ایجاد شد. اینها امتیازات بیشتری میخواستند که کار هر روز بالاتر گرفت.
آقای نوریزاده مقامات یمن جمهوری اسلامی ایران را متهم کردهاند که به شورشیان شیعه کمکهای مالی و نظامی میکنند، و ایران هم هر گونه کمک نظامی را رد کرده است. دلیل یمن برای اتهام این دخالتها چه هست و این دخالتها به نظر شما در چه حدی است؟
دولت یمن به هیچ وجه نمیخواست با جمهوری اسلامی درگیر شود. به معنای دیگر همیشه علی عبداله صالح و مقامات دولتش، میان دولت ایران و کسانی که به حوثیها کمک میکنند فاصله میگذاشتند. تا حالا بحث سر این بود که مراجع دینی و گروههایی خودسر به حوثیها کمک میکنند، هیچ وقت اسمی از دولت ایران به عنوان طرف متهم نمیآمد. ولی به مرور اینها مدارکی پیدا کردند که نشان میداد دولت جمهوری اسلامی در این ماجرا مداخلهی مستقیم دارد. کسانی به دست دولت افتادند که اعتراف کردند در ایران دورهی آموزشی دیدهاند و همین طور مدارکی به دست آمد که نشان میداد جمهوری اسلامی از طریق اریتره که روابط نزدیکی با تهران دارد، برای یمنیها اسلحه و پول می فرستد. و حتی گفته شد که در اریتره سپاه پاسداران کمپی به دست که در آن یمنیها را آموزش نظامی میدهد. و تعدادیشان هم اعتراف کردند توسط حزباله لبنان به آنها آموزش نظامی داده شده.
همه و همه به هرحال دست به دست هم داد و آخرین مسأله این بود که در منطقهی جنگی یمنیها صداهایی را به زبان فارسی از بیسیمها ضبط کردند. همین مسأله هم مزید بر علت شد و فعلاً سعودیها معتقدند که حوثیها به نیابت از ایران دارند با آنها میجنگند.
در ضمن ایران هم عربستان سعودی را متهم به کشتار شیعیان در یمن کرده است. ولی درگیری عربستان در این جنگ چه طور تا این حد شدید شده است؟
سعودیها در ابتدا چندان توجهی به این جنگ نداشتند. آنها زمانی وارد جنگ شدند، که حوثیها به داخل کشورشان آمدند. سعودیها به مرزهای جنوبیشان خیلی حساساند، به خصوص منطقهی نجران. آنها بعد متوجه شدند که در پس این حمله یک برنامهریزی وسیع نهفته بوده و جمهوری اسلامی در آن دست دارد، و هدفش هم این است که در شمال یمن منطقهای خودمختار و نیمه مستقل درست کرده و آنجا پایگاهی شود تا به شیعیان منطقهی شرقی عربستان هم کمک برسانند و آنها را به شورش دعوت کنند. این برای سعودیها بسیار حساس بود و به همین خاطر است که میبینیم با تمام قدرت وارد این جنگ شده و موفق شدهاند حوثیها را پاکسازی کنند. تاجایی که الان به آنسوی مرزشان هم رفتهاند میخواهند تا حد ممکن اینها را از مرز خودشان دور کنند.
به گزارش بعضی از خبرگزاریها نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران ناوهایش را به خلیج عدن اعزام کرده است، همانجایی که نیروی دریایی عربستان سعودی هم حضور دارد. آیا به نظر شما احتمال درگیری میان عربستان سعودی و جمهوری اسلامی، بر سر شیعیان یمن وجود دارد؟
تصور نمیکنم. ظاهراً جمهوری اسلامی مدعی است که برای مقابله با دزدان دریایی نیروهای دریاییاش را اعزام کرده است. چون چندین بار نفتکشها و کشتیهای ایرانی مورد هجوم قرار گرفتهاند. ولی در دراز مدت اگر این ماجرا ادامه پیدا کند و ابعاد جنگ حوثیها در یمن فراتر از مرز عربستان برود، اینها میتواند به مرور ایران و سعودی را رویاروی هم قرار دهد. الان سعودیها میگویند الحوثیها از جانب جمهوری اسلامی میجنگند. اما اگر سعودیها مدارک آشکاری از مداخلهی مستقیم جمهوری اسلامی به دست آورند، تصور نمیکنم ساده از این مسأله بگذرند.
خیلی از تحلیلگران درگیریهای یمن را جنگ غیابی ایران و عربستان سعودی هم میخوانند. این جریان فکر میکنید تا چه حد بر روابط میان دو کشور تأثیر بگذارد بهخصوص که در حال حاضر ایام حج هم هست؟
بسیار زیاد. امسال سعودیها براین باورند که جمهوری اسلامی ممکن است تلاش کند در حج بازهم آن مسائلی را یک بار باعث حج خونین شد، تکرار کند. این مسأله تأثیر زیادی گذاشته است. تمام آن رشتههایی را که در دوران آقای خاتمی و دوران آقای رفسنجانی برای این که روابط دو کشور روابط نزدیک شود، بافته شده بود، پنبه شد. و واقعاً هم تغییرات چشمگیری در روابط پیش آمده بود. سعودیها همه گونه با ایران همکاری میکردند و تاجاییکه پیمان امنیتی باهم امضاء کرده بودند، همهی اینها در واقع پنبه شد.
باید گفت چهارسال حکومت آقای احمدینژاد و برنامههایی که داشت، این روابط را بههم ریخت و جمهوری اسلامی هم مدعی است که سعودیها از طریق وسایل ارتباطیشان از جمله تلویزیون العربیه در رویدادهای اخیر جانب جنبش سبز و اصلاحطلبان را گرفتند. این است که هر دو طرف مدارکی ارائه میکنند مبنی بر این که طرف دیگر دشمنی را آغاز کرد. ولی به هرحال میتوان گفت که سعودیها کاملاً به جمهوری اسلامی بدبینند و گمان و تصورشان این است که جمهوری اسلامی مشغول توطئه علیه آنها است.
آقای نوریزاده در این نوع درگیریهای مذهبی نام جمهوری اسلامی همیشه به نوعی مطرح است. سؤال من این است که این میتواند یکی از دلایلی باشد که غرب را در مخالفتش با برنامههای هستهای ایران مصممتر کند؟
ببینید، جمهوری اسلامی بدون این که هیچ نوع مشروعیتی از این نظر داشته باشد یا مردمانی به او وکالت داده باشند تا در جاییکه به عنوان مثال شیعهی چهارامامی باشد، بپرند وسط و خودشان را خیلی نگران نشان بدهند. در حالیکه کشتار صدهزار مسلمان در چچن، یا کشتار هزاران مسلمان در چین از نظر اینها اهمیتی ندارد. یا حتی در آذربایجان، کشتار آذربایجانیهای شیعه در قرهباخ اصلاً از نظر اینها اهمیت ندارد. این نشان میدهد که نگاه جمهوری اسلامی نگاه سیاسی است و نه نگاهی دینی و مذهبی. پس این امر زمینهساز میشود تا کشورهای منطقه به ایالات متحده و غربیها فشار بیاورند که جمهوری اسلامی دنبال براندازی نظام ماست، دنبال برنامهی دیگری است و شما تا جایی که میتوانید جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهید و کوتاهی نکنید.
الان هم، آقای سارکوزی بعد از این ماجرا به عربستان سعودی سفر میکند، پرزیدنت اوباما با پادشاه سعودی تماس میگیرد، دولت بریتانیا هم همینطور و همه از سعودیها حمایت میکنند. خود این میتواند زمینههای فشار بر جمهوری اسلامی را افزایش دهد، چراکه که درصدد برهم زدن وضع منطقه است. همینطور با اعمال نفوذ بر حماس برای عدم پذیرش تفاهم با فتح، یا کارهایی که در لبنان کردند تا تشکیل دولت لبنان مدتها به عقب افتاد.
همه و همه به هرحال دست جمهوری اسلامی در این امور را فاش کرده است. طبیعتاً در جامعه بینالمللی هم اینها میتواند بر عوامل فشار بر جمهوری اسلامی بیافزاید.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
نظرهای خوانندگان
ملاحظاتی چند:
1- نفرت منجر به نزاع وجنگ وخونریزی دربین مذاهب منشعب از یک دین حتی فجیع تر است از همین ستیز ونبرد بین دودین مختلف.
2- ایران تنها کشوری است که حکومت مذهبی تشکیل داده وبخودش لقب "ام القرای" اسلامی داده است.
3- ایران تنها کشوری در بین مسلمانان است که اکثریت مطلق شیعی دارد. وشیعه تنها مذهب عمده ای دربین مسلمانان است که اقلیت مطلق است.
4- عربستان سعودی سرزمین وحی وزادگاه وخاستگاه حضرت محمد(ص) پیامبر مسلمانان است وبدیهی است که لقب ام القرای اسلام را فقط وفقط حق مذهب خود بداند وهر ادعای دیگری مسلمانان سنی ووهابی مذهب را تحریک کند وآشفته سازد.
5- عربستان سعودی کشوری با عقبۀ مستقل تاریخی ضعیفی است و"حضرت محمد" پررنگ ترین وشاخص ترین نماد "هویت" تاریخیش است.
5- راه حل فقط یکی است نه حتی یک اپسیلون بیشتر: یا باید ایران از ادعای اسلامی بودن حکومت خود دست بشوید- ترتیبش مهم نیست.بهرطریق- یا سنی های وهابی باید بتوانند در یکی از کشورهای عمده اسلامی مثل پاکستان، افغانستان و...حکومت اسلامی بروایت وهابی تشکیل بدهند. وهویت بسرقت رفته شان از طرف شیعیان ایران را بازپس یگیرند.
6- هروقت حکومت در ایران بسوی عرفی شدن رفته روابط با اعراب هم بسرعت بهبود یافته وهرزمان شعارهای رژیم ایران مذهبی ورادیکال شده. بلافاصله اعراب را نگران وآشفته کرده است. فارغ از تحریکات عملی شیعیان ازسوی حکومت ایران حتی.
7- تروریسم القاعده، تفکرطالبانی، دعوا برسر نام ها ومالکیتهای ارضی مثل خلیج فارس وخلیج عربی، تنب ها وابوموسی، اروندرود وشط العرب وهر آنچه می تواند تحت عنوان کلی "مصادرۀ هویت ها"خلاصه شود راه حلی ندارد غیراز اینکه ایران باید ازادعای " تنها حکومت رسمی بنام "محمدامین" عرب" دست بردارد.
8- البته که این مشکل بیشترنرم افزاری وناپیدااینک در اقدامات سخت افزاری طرفین ابعادی هول انگیز جهانی یافته ونخواهد توانست بسرعتی که سی سال پیش می توانست مؤثر باشد بسرعت عمل کند. ولی چون تنها راه ممکن است باید روزی اتفاق بیفتد. جنگ ولشکر کشی وسرکوب سخت افزاری قطعاً پاسخی نخواهد گرفت.
9- واین طنز نیست که بگویم: زمانی که پرزیدنت کارتر در مجمعی از ضعیف ترین هیئت حاکمه های طول تاریخ مدرن درغرب مثل جان میجر بریتانیایی وزیسکاردستن فرانسوی و...وبا سیاست های مذبذب ومتزلزل وبلاتکلیف با خوشحالی از فروپاشی رژیم شاه ایران استقبال می کردند باید می دانستند که خدای ایرانیان آنان را فقط با پرتاب شدن ایران به اعماق تاریک تاریخ پاداش نخواهد داد؛ بلکه با تغییر نقشۀ خاورمیانه وتظاهرات مسلمانان سلفی درکوچه خیابانهای نیویورک ولندن وپاریس و...هم آنان را عقوبت خواهد کرد.
10- من نمی فهمم معادله به این سادگی را چطور این همه مغز وتحلیل گر وکارشناس ومدعی درنمی یابند و"آه" ایرانیان "گیرافتاده" رادست کم می گیرند! یا...هو
پای نوشت:
این یک تیتر نویسی از یک تاریخ سی ساله است و برای پرکردن همۀ صفحات سفید نوشته هایش مجالی نیست. اینکه چرا القاعده بجای تهران در نیویورک ولندن می جنگد هم به این دلیل بدیهی است که وهابیون غرب را مقصر ایران امروز می دانند. ایران نام اسلام دارد وتوده های عرب قادربه هضم رویارویی مستقیم با مسلمانان نیستند وشهرت وهویت ایران با مبارزه با" امریکا" فریبا شده است.

محكوميت اقدامات حکومت ايران در سرکوب تظاهرات معترضان

... باشد که باز بینم دیدار آشنا را
سه شنبه 10 تا دوشنبه 16 نوامبر
آن سوی آبها وطنم بود...
ایستادهام، دو و نیم بامداد است، پنجره هتلم رو به سوی خلیج همیشه فارس باز میشود. دور و برم آسمانخراشها و ساختمانهای پر از نور و زیبائی منظری دلپذیر را در این نیمه شب پائیزی در چشم مینشاند اما نگاه و دل من آن سوی آبهاست، آنجا که در دل شب مادر، سجاده را به روی سحر پهن کرده است و بانگ یارب او در نیمه شب خانه پدری جاری است. به آنسو مینگرم، کوروش نه آسوده که پر از درد و رنج و نگرانی به چکه چکههای آب سد سیوند گوش میدهد که خانه ابدی او را هدف قرار داده است. آنسو خرمین شهر من هنوز امید دارد که خونهای خشک شده بر دیوارهایش روزی پاک خواهد شد.
لابد همین لحظه بلوچهای سوگوار رستم، در خانهای از نی، در بانگ پردرد و سوز عبدل که جانش را در تنبورش خلاصه کرده است مرثیه هزار ساله میخوانند. آنسو در کردستان رنج دیدهام یاران کومله شعر «شیر کو» را در سوگ «احسان» آن لحظه که جلادان سید علی آقا طناب دار بر گلویش اندختند زمزمه میکنند. راستی پروین خانم مادر سهراب در این لحظه چه میکند؟ لابد مثل هر شب توی اتاق سهراب نشسته و به تصاویر فرزند دلبندش مینگرد، لباسهایش را میبوید، تختش را صاف میکند... راستی مادر خودم چه میکند؟ میدانم سجادهاش را به روی سحر پهن کرده است و با رحمان و رحیمش گرم گفتگو است. آیا دوباره روزی در کوچههای کودکیم، بوی گلاب سفره مادر بزرگ، مستم خواهد کرد؟ آیا دوباره میشنوم، آواز کودکی را کز پشت پنجره، پروانههای تنها را از دورها صدا میکرد.
تا چشم کار میکند آب است و آب، و گاه گاه، سوسوی تک چراغی بر آبها روان. آن سوی آبها، در سرزمین من، باری دگر تموچین با خیل جنگجویانش، سرگرم کشتن است. بر موجهای سبز جوان، آوازخون، سرریز میشود و میهن قدیمی من، درخواب بامدادی فریاد میکشد. ایستادهام، بر ساحل خلیج همیشه فارس. پنجاه سال پیش اینجا، یک دست تا افق صحرا بود، یک کوچه گلی، قصر امیر، مندوب دولت فخیمه، سبزی فروش ایرانی محمودخان (مردی که یک بغل تنهائی را بر شانه میکشید، و سرمقالههایش در هفته نامه تماشا، سرمشق راهیان سیاست بود. مردی که در معاونت قطبی، راه بزرگواری و سالاری را طی میکرد و چند هفته بعد از رسیدن مغولان، همراه نیکخواه چندین گلوله در جانش، بر خاک اوفتاد.) ـ سالها پیش از آنکه محمود جعفریان در رادیو تلویزیون ظهور کند، در قطر، از یک سبزیفروشی مصالح عالیه خانه پدری را پاسداری میکرد ـ . ایستادهام، روبرویم دریای پارس، و دور و برم چراغ و قصرهای امیران نفت و گاز و خاطرههائی از «عباس آزرمی»، مردی که نام ایران جان و جهانش بود.
معلم مدرسه بچههای ایرانی در بین النهرین، با آقای کوثری، جعفر سلماسی که برای ایران در وزنهبرداری مدال آورد و در همه عراق، نامش با ایران پیوند خورده بود. ایستادهام و به روزهائی میاندیشم که آزرمی در این دیار، حافظ مصالح ملی ایران بود. آن روزها که شیخ حمد، با نفت و گاز و «شیخه موزه» زنش، در چهارسوی عالم حاضر نبود. آن روزها که میشد بر پهنه بلم، تا ساحل قدیمی بوشهر پر کشید. میشد که آرزوی وطن را با ساعتی شراع کشیدن، معنا داد. عباس نیست، جعفریان نیست، برگ عبور تا آن سوی خلیج همیشه فارس، در دست دشمن است و قسمت من از همه عالم، یک کوچه باغ خاطره، یک دریا و لحظههای کوتاهی در ساحلی است که تا سرزمین من تنها دو موج فاصله دارد.
مناظره در دوحه
تانیا دستیار «تیم سباستین» گزارشگر و برنامه ساز سرشناس بی.بی.سی از دوحه زنگ میزند. تیم از سرشناسترین گزارشگران بنگاه سخن پراکنی است. از همان روزهائی که از سرزمین اجدادیاش لهستان گزارش کارگران اعتصابی کشتیسازی گدانسک را میفرستاد تا آن روز که پیروزی جنبش همبستگی را اعلام کرد و بعد مناظره دیدنی “Hard Talk” را در بی.بی.سی راه انداخت که پس از او با همه تلاشهای جانشینش، آن جذبه و «آن» را ندارد. پنج سال پیش تیم سباستیان در دیداری با شیخ حمد امیر قطر از آرزویش برای برپائی میدان بحث و گفتگوئی جانانه درباره مسائل داغ روز در خاورمیانه با حضور نسل جوان امروز سخن به میان آورده بود. کوتاه زمانی بعد، بانوی اول قطر «شیخه موزه» که خیلی سعی میکند مثل ملکه پیشین ایران لباس بپوشد و در مناسبتهای فرهنگی حاضر باشد و امروز به عنوان نمادی از زن با شهامت و متهور مشرق زمین که میخواهد خواهرانش را از قید و بند تعصبات و جهل و استبداد مردانه خلاص کند، در جامعهای که همچنان سلطه اسلام مردانه نیمه سلفی در متن و بطنش مشاهده میشود، حقاً دست به کارهای تحسین برانگیزی زده است، با تیم سباستیان تماس گرفته بود که قطر حاضر است در تحقق آرزوی شما مشارکت کند. به همین سادگی بنیاد قطر زمینه برپائی “Doha Debates” یا مناظرۀ دوحه را برپا کرده بود و نخستین مناظره پنج سال پیش از BBC پخش شد. بنیاد قطر برای تعلیم و تربیت، علوم و توسعه جامعه، بنیادی غیرانتفاعی است که بانوی اول قطر ریاست آن را عهدهدار است (یادمان نرود که در کشورهای حاشیه خلیج فارس که اغلب حکام چندین همسر دارند بانوی اول معنائی ندارد و اصولاً کسی آنها را نمیبیند چه برسد که حضورشان را در کارهای اجتماعی و فرهنگی شاهد باشد. همسر امیر قطر یک استثنا است و پس از او باید به ملکه بحرین اشاره کرد که هنوز با عبائی بر سر اینجا و آنجا ظاهر میشود و نیز آخرین همسر شیخ محمد بن راشد امیر دبی و نخست وزیر امارات که دختر ملک حسین پادشاه درگذشته اردن و خواهر پادشاه فعلی است و اخیراً شاهد حضور او در چند مسابقه اسبسواری و مناسبتهای فرهنگی بودیم).
مناظره دوحه، جلسهای است که طی آن دو گروه له و علیه موضوعی داغ مورد توجه مردم منطقه در برابر حدود 250 تا 300 تماشاگر که اکثر آنها دانشجویان جوان از همه ملیتهای منطقه هستند و گاه معدودی از اساتید و کارشناسان و روزنامهنگاران نیز در جمعشان حاضرند به بحث میپردازند و در پایان مناظره که توسط خود تیم سباستیان اداره میشود و هم او با موضعگیری علیه مناظره کنندگان بحثها را داغتر میکند، حاضران توسط دستگاهی که در اختیارشان قرار میگیرد رأی میدهند و معلوم میشود کدام زوج از دو زوج موافق و مخالف موضوع مورد بحث توانستهاند تأیید اکثریت حاضران را به دست آورند. مناظره دوحه توسط دوربینهای تلویزیونی ضبط و در پایان هفته 7 نوبت از شبکه جهانی ماهوارهای بی.بی.سی پخش میشود. تانیا میگوید تیم سباستیان علاقمند است که شما در برنامه این ماه مناظره دوحه شرکت کنید. معلوم میشود گفتههای مرا درباره رژیم و برنامه اتمیاش دنبال کردهاند. قبول میکنم و یکشنبه صبح عازم قطر میشوم. همراه من در مناظره خانم «بارعه علمالدین» روزنامهنگار سرشناس لبنانی و سردبیر بینالمللی روزنامه معروف «الحیات» است. بارعه را از دیر و دور میشناسم. همسرش از اشراف دروز لبنان است، بهیج تقیالدین دولتمرد سرشناس و قاضی برجسته لبنانی که سالها وزیر کشور و وزیر دادگستری بود دائی اوست و در منطقه جبل لبنان این خاندان از اعتبار بسیاری برخوردار است. حریفان ما در مناظره، دکتر محمد مرندی که مدیر مطالعات شمال آمریکا در دانشگاه تهران است (اگرچه به علت شباهت بسیار از او که چنان دشمن با من روبرو میشد پرسیدم آیا شما فرزند دکتر مرندی پزشک ولی فقیه راحل و فعلی و نماینده مجلس هستید، و او پاسخی غریب داد اما هنوز هم گمان میکنم ایشان از آقازادهها بودند متولد و بزرگ شده آمریکا و سرسپرده و مرید حضرت ولی امر که با گفته مجتبی ذوالنور حالا دیگر شکی نیست حضرتش منتخب حضرت حق و از برکات الهی و نازل شده بر سر ملت ایران از سرای ملکوت هستند) همراه ایشان در مناظره دکتر محجوب زویری استاد دانشگاه اردن، سرپرست مطالعات ایرانی و علوم سیاسی در این دانشگاه و محقق و نویسنده سرشناسی بود که دکترای خود را در ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دریافت کرده است و برخلاف مرندی، هم آشنا بود و هم چون یک انسان خردمند دانشگاهی رفتاری محترمانه و دوستانه داشت. بحث مورد مناقشه یا در واقع سؤال مناظره این بود؛ «ما اطمینان داریم که ایران درصدد ساختن سلاح هستهای نیست». مرندی و زویری باید تماشاگران را قانع میکردند که ایران قابل اعتماد است و در کار تلاش برای دستیابی به سلاح هستهای نیست. در مقابل کار ما که مشکلتر بود روی این زمینه قرار داشت که عملکرد جمهوری اسلامی چنان بوده که نمیتوان به هیچ روی به این رژیم اعتماد داشت. اجمالاً شماری از شما این مناظره را مشاهده کردهاید. فضای جوان سالن مناظره لبریز از احساسات به ویژه در ضدیت با اسرائیل بود. قبل از برنامه هم تیم سباستیان و هم دستیارانش تقریباً مطمئن بودند با توجه به فضای مناظرههای قبلی، و نیز نحوه نگرش منفی عربها و مسلمانان به اسرائیل و آمریکا و غرب، در این مناظره پیروزی از آن طرح مدافع برنامه اتمی جمهوری اسلامی خواهد بود. (آیدا را استثنا میکنم، بانوئی آمریکائی که بوسنیائیالاصل بود و در جستجوی خود کشف کرده بود جد بزرگش مهاجری ایرانی به نام حاجیزاده بوده که در سفر به ساریهوو، همسری بوسنیائی میگیرد و سه نسل بعد البته نامش به طبیعت لهجه و زبان تغییر میکند. سخنش را جدی گرفتم و پس از جستجوئی نه چندان کوتاه در اینترنت و چند پرس و جو جد او را یافتم. در واقع دو برادر در سال استبداد صغیر از ایران به استانبول و از آنجا به بوسنی رفته بودند و... که شرحش را برای آیدا فرستادم. همسر او محمد نیز از اهالی بوسنی بود و هر دو آمریکائی شده بودند و خانه اصلیشان در کلرادو بود اما سه سالی است که در قطر هستند و همراه و همکار تیم سباستیان) آیدا مطمئن بود من و بارعه میتوانیم سالن را با خود همراه کنیم.
سرانجام ساعت 30/7 عصر نهم نوامبر ضبط برنامه شروع شد. برنامه حدود یک ساعت و ربع بود که از دل آن 50 دقیقه برای پخش برگزیده شده بود. دکتر زویری بحث خود را با استناد به گزارشات آژانس بینالمللی انرژی اتمی و بسیار مستند و علمی آغاز کرد با این تاکید که بر مبنای مستندات و شواهد موجود او معتقد است ایران به دنبال سلاح هستهای نیست. اما جناب پرفسور مرندی ضمن تکیه بر شعارات همیشگی و اینکه جمهوری اسلامی استقلال ایران را از آمریکا به بهای گزافی به دست آورده و این آمریکای جهانخوار و غرب نمیخواهند ایران به پیشرفت و توسعه دست یابد. (ظاهراً حضرتش فراموش کرد ایران هیچگاه مستعمره آمریکا نبوده تا اهل ولایت فقیه استقلالش را به دست آورند، بلکه آنچه ما را نگران میکند میزان دخالتهای رو به افزایش روسیه در امور ایران در پرتو شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی است).
بارعه علمالدین ضمن اشاره به مخازن اتمی اسرائیل تاکید کرد باید خاورمیانه از سلاحهای هستهای پاک شود. او یکی دو بار از اینکه بعضی از جوانان در پرسشهای خود با اشاره به اینکه اسرائیل بمب دارد چرا ایران نداشته باشد بسیار ناراحت شد و با لحنی پرعتاب گفت آیا از جنگ و نابودی و ویرانی خسته نشدهاید؟ تا کی باید ما ثروت خود را برای به دست آوردن سلاحهای کشنده و اخیراً سلاح هستهای به هدر بدهیم در حالی که هنوز میلیونها بیسواد در جمع خود داریم؟ بارعه تاکید کرد با توجه به اینکه یک لبنانی است عملکرد جمهوری اسلامی در کشورش و نیز در عراق و فلسطین و افغانستان و یمن و... نمیتواند به رژیم ایران اعتماد کند. آنچه من در آغاز سخن و در نوبت دو دقیقهای خود گفتم روی این محور بود که چگونه میتوان به رژیمی اعتماد کرد که شهروندان خودش را میکشد، شکنجه میکند، مورد تجاوز قرار میدهد و بعد با وقاحت همه چیز را انکار میکند و تازه مدعی میشود ندا آقا سلطان که همه شما جان باختنش را بر صفحه تلویزیون دیدید از سوی مخالفان رژیم به قتل رسیده، چگونه به رژیمی اعتماد کنیم که سرتاپایش دروغ است و فریب، رژیمی که رفتارش حتی دکتر البرادعی مدیرکل آژانس بینالمللی اتمی و یکی از صادقترین دوستان ملت ایران را که با تلاشهایش مانع از مورد تعرض نظامی قرار گرفتن ایران شد، بهستوه آورده بهگونهای که حتی او هم دیگر به قول و قرارهای رژیم اعتماد ندارد.
دکتر مرندی البته در دفاع از رژیم چنان میگفت که گاه مرغ پخته را نیز به خنده میانداخت، اینکه رژیم ایران هرگز پنهان کاری نکرده، و این رژیم نژادپرست اسرائیل است که با داشتن بمب میکوشد چهره جمهوری اسلامی را مخدوش و تنفربرانگیز نشان دهد. البته با یاری آمریکا، یعنی زادگاه جناب دکتر و محل تحصیل و تلمذشان. (من گفتم از آپارتاید جمهوری ولایت فقیه غافل نشوید. 14 میلیون سنی مسلمان در ایران حتی از تصدی یک مقام درجه پنج محرومند. وزارت و استانداری و معاونت و مدیرکلی که هیچ، حتی نمیتوانند ریاست یک بانک را عهدهدار شوند. جای دیگری آقای دکتر در پاسخ دانشجوی دختری مصری که گفت ولی فقیه تابع هیچ قانونی نیست، امروز میگوید ساختن بمب جایز نیست اما چه تضمینی وجود دارد که فردا رأیشان را عوض نکنند، فرمودند ولی فقیه از سوی مردم انتخاب میشود و مجلس خبرگان ناظر بر عمل اوست و میتواند او را عزل کند. اینجا دیگر من نتوانستم ساکت بمانم گفتم ولی امر مسلمانان جهان با امیر قطر که حاکم اینجاست فرق میکند، او ولی امر مسلمانان جهان است. مجلس خبرگان هم یک شوخی است، رئیس این مجلس هاشمی رفسنجانی وقتی تلاش کرد اندکی از سلطه و قدرت حضرت آقا را محدود کند دچار وضعی شد که همه شما شاهد آن هستید. نمایندگان خبرگان توسط شورای نگهبان صلاحیت شرکت در انتخابات را پیدا میکنند که فقهایش را ولی فقیه تعیین میکند.)
بحث ما با سؤالات تماشاگران که اغلب عاطفی و با احساسات متأثر از عملکرد اسرائیل و غرب در مسأله فلسطین آمیخته بود بسیار داغ شد و وقتی تیم سباستیان پایان مناظره را اعلام کرد هر چهار تن ما حرفهای ناگفته بسیار داشتیم. حاضران سپس رأی خود را نسبت به اظهارات دو طرف مناظره با دستگاه مخصوصی که در اختیارشان بود به صورت مخفی، عنوان کردند و من و بارعه علمالدین علیرغم جو حاکم بر مناظره توانستیم اعتماد شرکت کنندگان بیشتری را کسب کنیم به طوری که 52 درصد از آنها با ما هم نظر بودند که نمیشود به جمهوری اسلامی اعتماد کرد و ادعاهایش را پذیرفت که برنامه اتمی ایران مسالمت آمیز است. به معنای دیگر اکثریت آن جمع جوان همراه با ما پذیرفتند این رژیم قابل اعتماد نیست و در پس پرده به دنبال سلاح هستهای است.
مناظره دوحه برای من تجربهای بسیار پرارزش بود. از چند هموطن ایرانیام که در مناظره حضور داشتند سپاسگزارم که مرا قرین محبت و لطف خود کردند. همینطور باید از قطری یاد کنم که دو دهه پیش جائی فراتر از یک نقطه کوچک در نقشه منطقه نداشت و امروز به برکت یک سیاست واقع گرایانه و طرحهای تحسین برانگیز و سیاست خارجی معتدل و خردگرا، جای ویژهای نه فقط در منطقه بلکه در جامعه جهانی پیدا کرده است.
شبکه الجزیره، روزنامههای نسبتاً آزاد، دانشگاهها و مراکز پژوهش و برنامهریزی، صنایع پتروشیمی و گاز، و توجه بسیار به فرهنگ و هنر اعتباری خاص به این امیر نشین داده است که در غفلت و نااهلی رژیم حاکم بر وطنمان دیرسالی است از حوزه مشترک گاز بخش عمدهای از سهم ما را نیز استخراج و صادر میکند.
رازی که تیمسار فاش کرد
حدود بیست و پنج سال پیش بود که نخستین بار تیمسار منوچهر هاشمی را دیدم. به دیدن زنده یاد جعفر رائد آمده بود و همانجا فهمیدم که اخوی ایشان همان آقای هاشمی سردفتر است که از دوستان پدرم بود و در دوران دانشجوئی روزی با پدرم به منزلشان در لندن رفته بودیم. هم چون سرتیپ جواد معینزاده که هنوز هم رفتنش را باور نکردهام تیمسار هاشمی نیز هیچ شباهتی به تصویر یک مسؤول ساواک که در ذهن نسل ما بود نداشت. گرم و جذاب سخن میگفت و خیلی زود فهمیدم در مقام رئیس اداره هشتم یا ضد جاسوسی کاری با شکنجه و حبس و بند و زنجیر نداشته بلکه کارش در مراقبت از مصالح کشور و جلوگیری از کار جاسوسان بیگانه و خودیهای به دام بیگانه افتاده خلاصه میشده است. چند نوبتی او را دیدم، و زمانی که مرحوم زنوزی خبرم کرد مشغول ویراستاری خاطرات اوست بسیار کنجکاو شدم که برای نخستین بار مقامی عالیرتبه از ساواک حاضر به بازگوئی خاطراتش شده بود. کتاب «داوری» سرانجام منتشر شد و من با اشتیاق جمله به جمله آن را خواندم آگاهی از چگونگی به دام افتادن تیمسار مقرّبی افسر بلندپایهای که در دام KGB افتاده و به جاسوسی برای شوروی مشغول بود حقاً شاهکاری به حساب میآمد. یادمان نرود که روسها سالها دنبال یافتن اسرار به دام افتادن مقرّبی بودند. بعد از انقلاب زمانی که مرحوم سعادتی از مسؤولان مجاهدین خلق میخواست پرونده مقرّبی را به یک مأمور روسی بدهد، مأموران سر رسیدند و هر دو را دستگیر کردند. مرحوم مهندس بازرگان شخصاً این خبر را که مجاهدین میخواستند پنهان بماند به من دادند و در حضور مهندس ابوالفضل بازرگان برادرزادهشان خواستند خبر را چاپ کنم. چنین کردم و البته دیرسالی است هزینه این کار را میپردازم.
باری از سفر که بازگشتم دکتر لاجوردی خبرم کرد که تیمسار هم رفت. چقدر در ماههای اخیر اصرار داشت او را ببینم و کار و مشغله مجالم نداد و از این بابت افسوس میخورم. بعد از انتخابات، وقتی در برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا برای نخستین بار نقش کارشناسان روسی را در برپائی بازداشتگاه کهریزک و شکنجه و آزار دستگیرشدگان فاش کردم تیمسار تلفن زد و با اندوه گفت ببینید کشورمان را به چه وضعی انداختهاند که حالا روسها دستگاه اطلاعاتی ما را میچرخانند. در حالی که دیروز از یافتن اسرار به دام افتادن دو جاسوسشان توسط ما، دستگاهشان به هم ریخته بود. درگذشت او را به همسر و فرزندان و برادران و دیگر اعضای خانواده هاشمی تسلیت میگویم.

اظهارات اخيرحبيب الله عسگر اولادي تازه مسلمان مبني بر انتقاد از كروبي وخاتمي وموسوي

در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با اظهارات اخيرحبيب الله عسگر اولادي تازه مسلمان مبني بر انتقاد از كروبي وخاتمي وموسوي٬ پاسخ ميدهد. ۲۰/۱۱/۲۰۰۹

قتل دکتر جوان رامین پوراندرجانی

در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش رامش از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با قتل دکتر جوان رامین پوراندرجانی٬ پاسخ ميدهد. ۱۹/۱۱/۲۰۰۹

دکتر عليرضا نوری زاده ودكتر محسن سازگارا در رابطه با مكان تازه جمهوري اسلامي در جمع فاسدترين رژيمهاي جهان٬گسترش اختلافها در بين اركان نظام ٬پرونده اتمي و سرگرداني رژيم ٬ قتل پزشك كهريزك و ... به سوالات جمشيد چارلنگي پاسخ ميدهند. ۱۸/۱۱/۲۰۰۹
لينك
Download file

ارزيابي سفر رئيس جمهوري فرانسه نيكولا ساركوزي به عربستان سعودي

در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش رامش از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با سفر رئيس جمهوري فرانسه نيكولا ساركوزي به عربستان سعودي٬ پاسخ ميدهد. ۱۸/۱۱/۲۰۰۹

تحليل خبرنگار صداي آمريكا از طرح رژيم براي مقابله با رسانه هاي بين المللي
Ali Nourizadeh of the London-based Center for Arab and Iranian Studies says Iran thinks that by spending $50 million it can rival Western broadcasters, but he doubts it will succeed
According to state-run Press TV, a three-member parliamentary committee has been set up to work out the details.
The original bill allocated $20 million for that purpose, but legislators decided to raise the amount to $50 million after hearing the U.S. Congress voted to set aside $50 million for broadcasting to Iran.
Many Western media analysts complain Iran's overseas broadcasting operations are biased. The British government media watchdog OFCOM is currently investigating Press TV, which is based in London, over complaints of "breaching accuracy and impartiality guidelines."
Press TV frequently criticizes the U.S. and British governments in its new bulletins and its criticism of Israel is invariably scathing. It also often totally ignores student protests and opposition demonstrations in Iran.
Topics of discussion on Press TV are also frequently absurd. A Press TV announcer recently suggested the United States could be in the throes of a secessionist movement, claiming that Texas and Vermont want to secede from the Union.
Iran's Arabic-language network, which is aimed at a mostly Middle Eastern audience, also ignores internal dissent and criticizes Arab governments along with the United States and Britain.
In a recent broadcast, al-Alam TV alleged, without any independent evidence, there had been a coup attempt in Saudi Arabia and that Prince Bandar, the son of Crown Prince Sultan, was under arrest.
Two Arab satellite broadcasting corporations, Nilesat and Arabsat, recently refused to allow al-Alam to continue broadcasting on their frequencies, provoking protestations from Tehran. A French satellite company eventually allowed al-Alam to resume broadcasting on its frequencies.
Ali Nourizadeh of the London-based Center for Arab and Iranian Studies says Iran thinks that by spending $50 million it can rival Western broadcasters, but he doubts it will succeed:
"The Iranians know the effect of international media, especially those Farsi-speaking media like Voice of America and the BBC. They have a lot of effect because they report almost by the minute what is happening in Iran. On the other hand, the Iranian media which broadcast to the West like Press TV and Al Alam have certain limits and all sorts of red lines. Therefore, they are looking to have more compatible media to challenge those stations, which broadcast to Iran, and I do not think they are going to succeed, because of the limit they have in order to talk about issues we talk about. They cannot talk about the other side. Always, the other side in Iran is pictured as the agent of the West and of the United States. Mr. Mousavi, for instance, would not have a chance to come to Press TV and talk. Only certain people can use this window, only certain people can be interviewed," Nourizadeh said.
During a media conference in Tehran over the weekend, the head of Iranian state TV (IRIB) Ezzetollah Darghami said Iran must "work to combat Western propaganda."
Iranian opposition leaders Mirhossein Mousavi and Mehdi Karroubi, who have not spoken on Press TV since a controversial presidential election in June, both complain that IRIB is unfair and biased in its coverage.
Much of Iran's media, including newspapers, magazines, press agencies, radio stations, Web sites and some TV programs are under the control of Iran's Revolutionary Guards, says Ali Nourizadeh. He also thinks that it will probably run Iran's new media arm, dubbed Atlas, as well.

نونزده آبان ۱۳۸۸
شماره ۵۰
بیستم آبان ۱۳۸۸
شماره ۵۱
بیست ویکم آبان ۱۳۸۸
شماره ۵۲
بیست ودوم آبان ۱۳۸۸
شماره ۵۳

در اين برنامه علي رضا نوري زاده به سوالات بيژن فرهودي در رابطه با٬ آخرين تحولات ايران ديدار ٫پرزيدنت اوباما و مدودف دررابطه با برنامه اتمي ايران ٬اطهارات اخير مهندس موسوي و ملاقاتش با كروبي ٬جنگ حوثي ها با عربستان و نقش رژيم ايران و...پاسخ ميدهد ۱۵/۱۱/۲۰۰۹
تصوير:
Download file
صدا:
Download file

رژيم ولايت فقيه وارسال اسلحه به شورشيان يمن از طريق ارتيره

در برنامه امروز زير ذره بين دکتر عليرضا نوری زاده روزنامه نگار و تحليلگر سياسی، به پرسش پرويز بهادر از بخش فارسی صدای آمريكا در رابطه با ارسال اسلحه از سوي رژيم ولايت فقيه به شورشيان يمن از طريق ارتيره٬ پاسخ ميدهد. ۱۴/۱۱/۲۰۰۹

Arabs believe Tehran planning nuclear bombTuesday, November 10 2009
يعتقد العرب أنّ طهران تقوم بصناعة قنبلة نووية
(http://www.thedohadebates.com/index.asp)-(خلاصه بحث به زبان انگليسي در ادامه مطلب آمده است)
الدوحة 9 نوفمبر 2009: خلال الحلقة الشهرية الأخيرة من سلسلة حلقات مناظرات الدوحة -التي تعد منبراً سياسياً مستقلاً في منطقتنا العربية - رفضت أغلبية متواضعة من العرب تأكيدات إيران التي تشير إلى أن برنامجها النووي له أغراض سلمية، وعبّرت عن اعتقادها بأنّ هذه الدولة تخطط لصناعة قنبلة نووية. وسجّل التصويت تأييدا لمقولة " نحن واثقون بأن إيران تقوم بصناعة قنبلة نووية" بنسبة 52 بالمائة مقابل 48 بالمائة.
وقد عبّر اثنان من المتحدثين الأربعة وبعض الحاضرين من جمهور مناظرات الدوحة البالغ عددهم 350 عن مساور قلقهم الرئيسية بشأن خطط طهران النووية، غير أن الجميع تقريبا أجمعوا على التعبير عن استيائهم حيال ترسانة إسرائيل النووية.
وبرّرت بارعة علم الدين - محرّرة الشؤون الخارجية في إحدى الصحف العربية الرائدة "الحياة" - معارضتها للمقولة بقولها إنها كإنسانة عربية ولبنانية لا تثق بإيران.
ووسط تصفيق حاد، دعت السيدة بارعة الحضور إلى إعادة النظر في مسألة "أسباب وجود طهران في العراق" وحتى في إيران نفسها فقالت: "(النظام) الذي يتسلم زمام السلطة بطرق غير نزيهة وملتوية لا يمكن الوثوق به على الإطلاق وخاصة عندما يتعلق الأمر بالسلاح النووي."
وأضافت إنه لمن المستحيل منح الثقة لدولة يترأسها محمود أحمدي نجاد الذي يقوم بوتيرة "شبه يومية" بتوجيه التهديدات إلى بقية دول العالم ومن بينها المطالبة "بالموت لإسرائيل وأمريكا".
وانضم إلى السيدة علم الدين السيد علي رضا نورزادة -رئيس مركز الدراسات العربية والإيرانية في لندن - متسائلاً كيف يمكن الوثوق بحكومة "تقوم بقتل شعبها، وتعذيبه، واغتصابه."
وأضاف الدكتور نورزادة الذي أجبر على الفرار خلال حكم آية الله الخميني بسبب معتقداته السياسية الجريئة إنه لا يمكن الوثوق بطهران كونها "كذبت على مدى سنوات" على الوكالة الدولية للطاقة الذرية وحاولت بكل وضوح إخفاء جوانب من برنامجها النووي."
وحاول مؤيدو المقولة وبعض الحضور تغيير مجرى النقاش بالقول إن امتلاك إسرائيل لأسلحة نووية أعطى طهران الحق في تطوير ترسانتها النووية إذا رغبت في ذلك.
وقام تيم سيباستيان - مدير مناظرات الدوحة -بتنبيه المشاركين مراراً بأن المسألة المطروحة ليست حق إيران في امتلاك أسلحة نووية ولكن إذا كان هناك تعهداً من قبلها يمكن الوثوق به لعدم تطويرها لهذه الأسلحة.
وأيّد المقولة محمد مرندي - رئيس قسم دراسات شمالي أمريكا في جامعة طهران - بالقول إن الغرب لم يتوان عن تشويه صورة بلده, مما أثار شكوكاً لا أساس لها من الصحة عن وجود برنامج نووي.
وأضاف إن الوكالة الدولية للطاقة الذرية لم تعثر على أية أدلة تدعم النظريات التي تثبت بأن إيران تهدف لتصنيع قنبلة نووية، وإنها وجدت "مذنبة حتى تثبت براءتها".
وشدّد على أن مسألة تشييد المنشآت النووية "تحت جبل" قريب من مدينة قم لا يشير إلى رغبة إيران بتطوير قنابل سرية، بل جاء كردّ على التهديدات الغربية المستمرّة وكحاجة ماسة لحماية منشآتها من الهجوم.
ودعم هذه المقولة محجوب زويري - رئيس وحدة الدراسات الإيرانية في الجامعة الأردنية- والذي أوضح إلى أن النتائج التي توصلت إليها الوكالة الدولية للطاقة الذرية تبيّن بأنّ طهران لا تنوي تصنيع سلاح نووي، بل أن تركيزها الأساسي يتمحور على تطوير صواريخ غير نووية.
Arabs believe Tehran planning nuclear bombTuesday, November 10 2009
A narrow majority of Arabs reject Iran’s assurances that its nuclear programme is peaceful and believe the country is planning to build an atomic bomb, according to the region’s only politically independent debating forum.
A motion that “This House trusts Iran not to build a nuclear bomb” was defeated by 52% to 48% during an animated discussion in the latest of Qatar’s monthly Doha Debates.
Two of the four-member panel and some of the 350 people in the audience expressed fundamental misgivings over Tehran’s nuclear plans, but there was near unanimous resentment over Israel’s nuclear arsenal.
Baria Alamuddin, foreign editor of one of the leading pan-Arab newspapers Al-Hayat, speaking against the motion, said that as an Arab and a Lebanese she naturally mistrusted Iran.
To loud applause, she asked the audience to consider what Tehran was “doing in Iraq” and in Iran itself. “(The regime) comes across as dishonest and devious and cannot be trusted at all when it comes to nuclear weapons.”
She said she found it impossible to trust a country whose President, Mahmoud Ahmadinejad, issued “almost daily” threats to the rest of the world that included calls for “death to Israel and America.”
Alireza Nourizadeh, Director of the Centre for Arab and Iranian Studies in London, joined Alamuddin on the panel in asking how anyone could trust a government “that kills its own people, tortures them and rapes them.”
Dr Nourizadeh, forced to flee Tehran under Ayatollah Khomeini for his outspoken political beliefs, said Tehran could not be trusted because “it had lied year after year” to the International Atomic Energy Agency and because it had clearly attempted to hide aspects of its nuclear programme.
Speakers for the motion and a number of audience members threatened at times to deflect the debate by suggesting that Israel’s possession of nuclear weapons gave Tehran the right to develop its own nuclear arsenal if it so wished.
Tim Sebastian, Doha Debates Chairman, had to repeatedly remind them that the question at stake was not Iran’s right to nuclear weapons but whether its undertaking not to develop them could be trusted.
Mohammad Marandi, head of the North American Studies Department at Tehran University, speaking for the motion, said the West’s relentless demonization of his country had provoked groundless suspicions over its nuclear programme.
He said the IAEA had not found any evidence to back up theories that Iran was aiming for a nuclear bomb and that it had been “found guilty until it proved its innocence.”
He insisted the Iranians’ construction of a nuclear facility “under a mountain” near Qom did not indicate any desire to develop secret bombs but came in response to constant western threats and the requirement to protect its facilities from attack.
Also supporting the motion, Mahjoob Zweiri, head of the Iranian Studies unit at Jordan University, claimed it was clear from IAEA findings that Tehran had no plans to build a nuclear weapon and that it was actually focussed on developing non-nuclear missiles.
HomeContact© The Doha Debates 2009. All rights reserved. Website by Square Eye Ltd.
Date and motion to be confirmed.
BBC World News
Saturday 14th Nov: 07:10 and repeated at 15:10 and 20:10
Sunday 15th Nov: 01:10, 07:10, 15:10 and 20:10

Arabs believe Tehran planning nuclear bomb
Tuesday, November 10 2009
A narrow majority of Arabs reject Iran’s assurances that its nuclear programme is peaceful and believe the country is planning to build an atomic bomb, according to the region’s only politically independent debating forum.
A motion that “This House trusts Iran not to build a nuclear bomb” was defeated by 52% to 48% during an animated discussion in the latest of Qatar’s monthly Doha Debates.
Two of the four-member panel and some of the 350 people in the audience expressed fundamental misgivings over Tehran’s nuclear plans, but there was near unanimous resentment over Israel’s nuclear arsenal.
Baria Alamuddin, foreign editor of one of the leading pan-Arab newspapers Al-Hayat, speaking against the motion, said that as an Arab and a Lebanese she naturally mistrusted Iran.
To loud applause, she asked the audience to consider what Tehran was “doing in Iraq” and in Iran itself. “(The regime) comes across as dishonest and devious and cannot be trusted at all when it comes to nuclear weapons.”
She said she found it impossible to trust a country whose President, Mahmoud Ahmadinejad, issued “almost daily” threats to the rest of the world that included calls for “death to Israel and America.”
Alireza Nourizadeh, Director of the Centre for Arab and Iranian Studies in London, joined Alamuddin on the panel in asking how anyone could trust a government “that kills its own people, tortures them and rapes them.”
Dr Nourizadeh, forced to flee Tehran under Ayatollah Khomeini for his outspoken political beliefs, said Tehran could not be trusted because “it had lied year after year” to the International Atomic Energy Agency and because it had clearly attempted to hide aspects of its nuclear programme.
Speakers for the motion and a number of audience members threatened at times to deflect the debate by suggesting that Israel’s possession of nuclear weapons gave Tehran the right to develop its own nuclear arsenal if it so wished.
Tim Sebastian, Doha Debates Chairman, had to repeatedly remind them that the question at stake was not Iran’s right to nuclear weapons but whether its undertaking not to develop them could be trusted.
Mohammad Marandi, head of the North American Studies Department at Tehran University, speaking for the motion, said the West’s relentless demonization of his country had provoked groundless suspicions over its nuclear programme.
He said the IAEA had not found any evidence to back up theories that Iran was aiming for a nuclear bomb and that it had been “found guilty until it proved its innocence.”
He insisted the Iranians’ construction of a nuclear facility “under a mountain” near Qom did not indicate any desire to develop secret bombs but came in response to constant western threats and the requirement to protect its facilities from attack.
Also supporting the motion, Mahjoob Zweiri, head of the Iranian Studies unit at Jordan University, claimed it was clear from IAEA findings that Tehran had no plans to build a nuclear weapon and that it was actually focussed on developing non-nuclear missiles.
BBC World News
GMT:
Saturday 14th Nov: 07:10 and repeated at 15:10 and 20:10
Sunday 15th Nov: 01:10, 07:10, 15:10 and 20:10

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت...
سه شنبه 3 تا جمعه 6 نوامبر
از خون دل نوشتم...
بگذارید پیش از آنکه از حماسه سبز بنویسم، از روز بزرگی که رژیم سیاهش خوانده بود (و سی سال در یادروز بالا رفتن از دیوار سفارت یک دولت خارجی و به گروگان گرفتن دیپلماتهایش در تعارض با فرهنگ و عادات و خلق و خوی ملت بزرگ ما، نمایشی شوم و ننگ آور در 13 آبان برپا میکرد) و به برکت موج سبز آزادی، سبز پوش شد، از لوحی بنویسم که در چهار شهر جهان به نمایندگان دولت آمریکا داده شد و نامهای که به رئیس جمهوری آمریکا دادیم.
به دلیل گزارشات ضد و نقیضی که درباره این لوح منتشر شد و دروغهائی که رژیم جهل و جور و فساد در بوقهای تبلیغاتیاش دمیده بود برای بعضی تصورات خطائی ایجاد شده بود از جمله اینکه ما از آمریکائیها پوزش خواستهایم در حالی که اگر پوزشی در کار باشد این کار نخست باید از سوی رژیم ولایت فقیه و سپس گروگانگیرها و حامیانشان عنوان شود. نه از سوی ما که بعضاً رنج و مصیبت بسیار از این عملکرد غیرانسانی شوم متحمل شدهایم.
خود من هرگز آن شبی را از یاد نمیبرم که در نمایشنامه افشاگری، حضور من در جلسهای در منزل بروس لنگن کاردار آمریکا به علت سفر پروفسور جیمز بیل (از عاشقان خمینی و انقلاب اسلامی) به ایران، همراه با زنده یاد دکتر سعید گودرزنیا و دکتر اسد نظامی و علی اشراقی ـ از بستگان نزدیک آقای خمینی ـ «بری روزن» وابسته مطبوعاتی و «شلنبرگر» وابسته فرهنگی سفارت، به عنوان دلیلی بر ارتباط پنهان من با سفارت آمریکا در تلویزیون رژیم به صحنه آمد و خدا میداند آن شب بر خانواده من چه گذشت. من روز بعد به دادستانی رفتم و علیه ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، عباس عبدی و حسین شیخالاسلام اعلام جرم کردم. مرحوم قدوسی که دادستان بود و در سالهای پیش با پدرم آشنائی داشت به من گفت دیوانه شدهای؟ اینها میناچی را از پشت میز وزارت و امیرانتظام را از میز سفارت به زندان بردند، حال تو علیه آنها اعلام جرم میکنی؟ کار را دنبال کردم و روزنامه کیهان (و نه اطلاعات که خانه من قبل از مصادره شدن بود) بخشی از پاسخ مرا چاپ کرد. البته خط امامیها مجبور شدند حرف خود را پس بگیرند و چندی بعد من نیز در پی دستگیری شماری از دوستانم از جمله رضا حاج مرزبان، دلاور مردی که سرفرازانه جان باخت، ناچار به ترک خانه پدری شدم. باری، لوح ما پوزشنامه نبود. اشارهای به شعر شیخ اجل بود که بنی آدم اعضای یک پیکرند و... و اینکه مردم سرفراز ایران، مردم شریف، هواداران جنبش سبز، ضمن ابراز انزجار از اشغال سفارت آمریکا در سال 1979، مردم آمریکا را دوستان خود میدانند، دوستانی همراه با آنها در مبارزه برای به دست آوردن دمکراسی و حقوق بشر، آنها چشم به آیندهای دوختهاند که دو ملت روابطی صمیمانه و سازنده و مثمر ثمر داشته باشند و همدلانه برای آیندهای بهتر تلاش کنند. (اگر اسم این لوح پوزش خواهی است، انتقاد بعضی از پیروان مکتب آقای شاکی قهرمان برنامه تلویزیونی نصرت کریمی در سالهای دور به جا است اما اگر چنین نیست، اشاره یکی از چپ زدگانی که هنوز روی مغزش خاکستر دائی جان یوسف استالین نشسته و در غیاب خان دائی کمونیست، با دستمال ابریشمی به نوازش پوتین و مدودیف مشغول است، مبنی بر اینکه نوریزاده به چه حقی از جانب من از آمریکا معذرت خواست، فقط برای خوشامد سفیر روسیه در تهران مفید است.)
این لوحه همزمان در لندن، پاریس، کپنهاگ و واشنگتن به آمریکائیها داده شد. در استکهلم نیز طرفداران جنبش سبز تصویر لوحه را به سفارت آمریکا همراه با نامهای که متن مطلب لوح بر آن نقش شده بود به سفارت آمریکا دادند. ما نامهای نیز برای اوباما نوشتیم که در لندن امضای بنیان گذاران «جایگزین دمکراتیک» را داشت. نامهای که در آن به اوباما گفته بودیم ملت ما دشمن شما نیست. ما عمل خط امامیها را در اشغال سفارت و به گروگان گرفتن 52 دیپلمات آمریکائی برای 444 روز تقبیح میکنیم. سی سال پس از این حادثه اقلیتی سرکوبگر که طراحان این عمل غیرقابل توجیه بودند با سرکوبگری حکومتشان را ادامه میدهند در حالی که اکثریت مردم ایران برای دستیابی به آزادی و عدالت و حقوق بشر مبارزه میکنند. ملت ایران با تمدن وفرهنگ غنی خود هیچگاه مردم آمریکا را دشمن خود نمیدانند بلکه آنها را مردمی دوستدار صلح و آشتی میدانند که مشوق آزادیخواهان بوده و با دشمنان ملتها همصدا نمیشوند.
ما طرفداران جنبش سبز که راهبر مبارزه امروز ملت ما برای آزادی است گروگانگیری را بدون هیچ تردیدی محکوم کرده و به آیندهای مینگریم که یک ایران آزاد بهترین دوست ایالات متحده در راه تثبیت صلح جهانی و همبستگی بینالمللی خواهد بود...
باید در اینجا از دوستانم احمد وحدت خواه، جمال بزرگ زاده، رضا هاشمی و... سپاسگزاری کنم که بییاری آنها انجام این کار ممکن نبود. و نیز از محسن مخملباف، محسن سازگارا و دوستانم در Spot on Iran در دانمارک که در انتقال پیام هواداران جنبش سبز در خارج به آمریکائیها نقش مستقیم داشتند. یادتان باشد چهل و هشت ساعت پس از دادن لوح و پیام به رئیس جمهوری آمریکا، و آن موج پرشکوه سبز در خانه پدری، لحن دولت آمریکا تغییر کرد و سخنگوی کاخ سفید با محکوم کردن وحشیگری مأموران و مزدوران سید علی آقا، باری دیگر جنبش ملت ایران را به رسمیت شناخت.
در کپنهاگ چه گذشت؟
به دعوت Spot on Iran گروهی که تک تک اعضایش از هموطنان جوان و تحصیلکرده ما هستند، به کپنهاگ آمدهایم، محسن مخملباف، دکتر حسین باقرزاده و من، هادی و مینو همسر نازنینش که پیش از اینها در جریان طرح «رفراندوم» نیز با ما بودند در کنار بابک جبلّی که بخت دیدار پدر و مادر گرامیاش نیز نصیبم شد، نیما، پژمان و شماری دیگر از فرزندان سرفراز ایران میزبانان ما بودند. باورم نمیشد در کشور 5 میلیونی سلطنتی دانمارک که تعداد ایرانیان به ده هزار تن نیز نمیرسد اینهمه توجه به سرزمینم مشاهده کنم، اینهمه احترام به جنبش سبز. برنامهای که برای ما چیدهاند بسیار گسترده است، دو مصاحبه مفصل تلویزیونی با کانالهای یک و دو، جلسه بسیار مهم در پارلمان با حضور وزیر خارجه پیشین، نمایندگان احزاب حاکم و احزاب مخالف دولت در پارلمان، شماری از شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، مدیران و سردبیران روزنامههای مهم، دیپلماتهای کشورهای اروپائی، ایالات متحده و... و سرانجام جلسه بحث و گفت و شنید در محل روزنامه پولیتیک مهمترین روزنامه سیاسی دانمارک، و مصاحبهای با هفته نامه آخر هفته که مهمترین مجله سیاسی دانمارک است حاصل سفر دو روزه ما بود. در پارلمان فضای بسیار ضد رژیم و در حمایت از جنبش سبز بود. به بیش از 250 تن از حاضران یادآور شدم ماه آینده احمدینژاد رئیس جمهوری غیرقانونی میهنم با دستهای خونی قصد سفر به کشور شما دارد ظاهراً برای شرکت در کنفرانس اکولوژی، اما این مهمترین سفر خارجی اوست، هدفش کسب مشروعیت است، آیا علیاحضرت ملکه دانمارک و نخست وزیر قصد دارند دستهای خونین احمدینژاد را بفشارند؟ از دانمارک که باز میگشتم تردیدی نداشتم اگر تحفه آرادان خطر کند و به دانمارک بیاید، مقامات رسمی به او محل نخواهند گذاشت. در برنامه خبری کانال 2 که با مخملباف ظاهر شدیم یادآوری کردم که جنبش بزرگ ملت ایران برای دمکراسی و حاکمیت ملی و برپائی نظامی سکولار است، گفتم خامنهای و احمدینژاد و دار و دسته حاکم نماینده ملت ما نیستند. همه سو همدلی دیدم، نمایندگان احزاب ائتلاف حکومتی و احزاب اقلیت همصدا با ما بودند. موضوع برنامه اتمی ایران البته محل نگرانی آنها بود اما نمایندگان پارلمان دانمارک تاکید میکردند در مبارزه ملت ایران، علیه رژیم مستبد مذهبی همراه و همدل ما هستند. این دو روز برایم بسیار دلپذیر بود. دیدار از «انجمن سیاست خارجی» دانمارک که جائی شبیه چاتام هاوس لندن است برایم بسیار آموزنده بود. هیأتی از این انجمن همراه با شماری از نمایندگان و روزنامهنویسان و اساتید یک ماه قبل از انتخابات به ایران رفته بود و از تهران و گیلان و اصفهان و شیراز دیدار کرده بود. آقای پدرسون مدیر اجرائی انجمن چنان تحت تأثیر فرهنگ و رفتار مردم ایران بود که میگفت ایران حقاً شایستگی آن را دارد که به عنوان ابرقدرت منطقهای، هادی و راهبر ملتهای منطقه به سوی دمکراسی، عدالت و توسعه باشد. خاطراتش را میگفت و در نگاهش اعجاب و تحسین نسبت به هموطنانمان موج میزد.
با همه دل از عزیزانی که در این سفر بخت دیدارشان را داشتم سپاسگزارم. این را نیز باید بگویم که ایرانیان دانمارک حقاً اسباب سرفرازی ما ایرانیان بودند.
جمعه 6 تا دوشنبه 9 نوامبر
گزارش موج سبز آزادی را در چهارشنبه تاریخی ایران هم دیدهاید و شنیدهاید و هم خواندهاید و در این شماره میخوانید بنابراین قصد تکرار حکایت این روز غرورآفرین را ندارم اما چند نکته را باز میگویم در این جهت که بهتر با اهمیت این رویداد بزرگ و آثار و بازتاب و پیامدهای قابل پیشبینی آن آشنا شوید. من انقلاب ایران را در سال 57 لحظه به لحظه و از نزدیک شاهد بودم. با چهرههای انقلابی که بعضاً پس از 22 بهمن دولتمدار شدند از روبرو در گفتگو بودم و به عنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات و نیز آشنای شماری از دولتمردان و شخصیتهای اپوزیسیون، دری به رویم بسته نبود. با این توضیح حال که در ایران نیستم تا چون سال 57 شاهد گویای رویدادها باشم از طریق مطالعه و تماشای از راه دور و کانالهای ارتباطی بسیاری که دارم میتوانم بعضی از وجوه اشتراک و وجوه افتراق آن انقلاب و این جنبش عظیم را شناسائی کنم. بدون آنکه پیشزمینههای انقلاب 57 را از یاد ببرم میتوانم با اطمینان بگویم کبریت انقلاب بعد از نماز عید فطر در قیطریه کشیده شد. آتشهای کوتاه و بلندی که بعد از چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق اینجا و آنجا روشن شد توان سرنگون کردن رژیم مقتدر و دارای پایگاههای مستحکم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و نظامی نداشت، اما راهپیمائی پس از نماز قیطریه و در فردای آن درگیری 17 شهریور در میدان ژاله، رژیم پهلوی را به لرزه انداخت با اینهمه فاصله این ماجرا تا آتش زدن عکسهای شاه چهار ماه بود. شریف امامی رفت و دو حکومت ازهاری و زنده یاد دکتر شاپور بختیار در پی حکومت او تشکیل شد و بعد به تاسوعا و عاشورا رسیدیم. مجسمههای شاه پس از خروج او از کشور پائین کشیده شد. و اولین بار که تصاویر او به آتش کشیده شد و بر زمین افتاد، پس از تظاهرات تاسوعا و عاشورا بود. تصاویر آقای خامنهای که هم سید است و هم عمامه دارد و تازه ادعای نیابت امام زمان را هم یدک میکشد اما خیلی زودتر از آنچه گمان داشتیم لگدکوب انسانهائی شد که طی تظاهرات پس از انتخابات نوک تیز حملهشان متوجه احمدینژاد بود و مرگ بر دیکتاتور تندترین شعارشان. کمتر کسی باور میکرد سید را از عرش خدائی چنین بر فرش زمین بکشانند. یادمان نرود در نظام مقدس!! جمهوری ولایت فقیه که شکنجه گران با وضو و زبان روزه سر میبرند و اوباش لباس شخصی و بسیجی هنگام تجاوز به دختران و پسران یا زهرا و یا ابوالفضل کشان جنایات خود را انجام میدهند، سیدعلی آقا مقام خدائی دارد و حتی در قانون اساسیشان آنکس که به حضرتش بگوید بالای چشمت ابروست کارش با کرام الکاتبین خواهد بود. حال فکرش را بکنید آن مردمی که تصاویر او را از دیوارها و ستونها پائین کشیدند بر زمین انداختند، لگدکوب کردند و آتش زدند چه شهامتی داشتند و تا چه میزان از خودگذشتگی کردند. دکتر قاسم شعله سعدی تنها با نوشتن نامهای که در آن به حضرت رهبر انتقاداتی شده بود عملاً از همه حقوق قانونی خود محروم شد، و نامه دکتر عبدالکریم سروش به ولی فقیه، حکم مرگ برای او به همراه داشت. هموطنان ما همه اینها را میدانند اما در روز چهارشنبه 13 آبان ضمن آنکه شعار مرگ بر دیکتاتور، سفارت روسیه لانه جاسوسیه، جنتی لعنتی تو دشمن ملتی، رهبر ما قاتله ـ و بعضاً خامنهای قاتله ـ ولایتش باطله، نه شرقی نه غربی دولت سبز ملی، اوباما یا با اونا یا با ما، یارانه را بر میدارن تو جیب لبنان میذارن، احمدی دروغگو، دست امام زمان کو؟ تجاوز، جنایت مرگ بر این ولایت، مجتبی بمیری رهبریرو نبینی، تا احمدینژاده هر روز همین بساطه، ای رهبر آزاده خمینی چشم براهه، برادر رفتگر بیا محمود رو ببر و... را بر زبان داشتند و پرچم سبز بر دستهایشان میرقصید، تصاویر آقا را برکندند و بر آن گام زدند. در سال 57 تا پیش از تاسوعا و عاشورا اگر شعاری علیه شاه عنوان می شد جمع دیگری از تظاهرکنندگان با آن مخالفت میکردند. در روز تاسوعا در کنار احمد بنی احمد، مرحوم رحیم خان صفاری، دکتر عابدی، تنی چند از نهضت آزادی، و... بودم، در میدان 24 اسفند گروهی که از سی متری میآمدند کوشیدند شعارهای تند و تیزی علیه شاه و له خمینی عنوان کنند، اما بلافاصله کسانی از متن اصلی تظاهرات جدا شدند و به سردستگان آنها تذکر دادند حق دادن شعارهای خارج از چهارچوب توافق شده را ندارند. روز بعد در عاشورا البته آخوندها و چپهای رادیکال میداندار شدند و شعارها بسیار تند شد. ما هنوز یکماه و نیم با تاسوعا و عاشورا فاصله داریم و شعارها به سرعت رادیکالیزه میشود. آقا هنوز در بیت مبارک مشغول رتق و فتق امور و فرمان صادر کردن است اما تصاویرش را چهار قدم بالاتر به زمین کشیدند و لگدکوب کردند. در برابر ما تا تاسوعا و عاشورا و چند مناسبت دیگر نیز هست که با توجه به تجربه 13 آبان، بدون شک ابعاد گستردهتری خواهد داشت. در 13 آبان حضور هموطنان ما در بیش از 21 شهر در مسیر سبز با شعارهائی همگون، ابعاد تظاهرات را از روز قدس وسیعتر کرد، البته در 16 آذر، جنبش نگاه به دانشگاهها و مدارس دارد. نقش مدارس در تظاهرات 13 آبان نیز چشمگیر بود. بعد از آن، دو عید قربان و غدیر را داریم که موج سبز میتواند این بار پیامآور شادی و زندگی باشد. اینک بر همگان آشکار شده که موج سبز جنبش زندگی است، به همین دلیل نیز شعار «مرگ بر» کمرنگتر میشود. مرگ بر دیکتاتوری استبداد البته مفهومی فلسفی و فرهنگی دارد چون نام شخصی در میان نیست. نباید فراموش کنیم که رژیم وحشتزده حال که میدان را به سپاه و بسیج سپرده و خجالت و شرم را نیز کنار گذاشته و رسماً از زبان سردارانی که روز واقعه در هفت سوراخ موش پنهان خواهند شد، به تهدید ما در خارج دست زده است. حتی کار به جائی کشیده که نوکر امنیت خانه سیدعلی آقا در دمشق در یک مناظره تلویزیونی رسماً مرا تهدید به قتل میکند. (گفته است به زودی ادبتان خواهیم کرد تا زبان درازی نکنید) و اینهمه از آن رو که به برکت جنبش سبز دیوار جدائی فرو افتاده است، منهای یک دوجین مومنان به امامزاده استالین که اخیراً به امامزاده پوتین و نیمه امامزاده مدودیف نیز دخیل میبندند و ذهنشان از تار عنکبوتهای کهن پاک نشده و شعار سفارت روسیه لانه جاسوسیه سخت به دردشان آورده و البته مزدوران و پایوران رژیم جهل و جور و فساد، دیگر هموطنان، همراه موج سبز آزادی از هم اکنون برای تظاهرات گسترده و سرنوشت ساز تاسوعا و عاشورا آماده میشوند. رژیم کلافه است، سید علی آقا چنان دچار کابوس بیاعتمادی به اطرافیانش شده که این هفته سردار حسین نجات را که در مقام فرمانده سپاه ولی امر سالها حارس شخصی آقا و حامی اهل بیت و آشنایان و ملازمانش بود برکنار کرد و به معاونت امنیت در شورایعالی امنیت ملی فرستاد. مطمئن باشید نوبت محمدی گلپایگانی و ایروانی و سردار شیرازی و وحید و حتی اصغر حجازی نیز به زودی خواهد رسید. صدام حسین در ماههای پایانی حکومتش تقریباً هر روز عدهای را برکنار میکرد کار به جائی رسید که در آخرین نشست وزیران تنها 5 تن شرکت داشتند. طی پنج ماه آقای خامنهای، کسانی را هم چون رفسنجانی، روحانی، مکارم شیرازی، مهدوی کنی، صانعی، بیات، طاهری و... و البته، کروبی، خاتمی، موسوی، موسوی بجنوردی، شبیر زنجانی و... را از جمع روحانیون یا به کلی از دست داده و یا سخت آزرده کرده است. دلهای حاج حبیبالله عسکراولادی تازه مسلمان و مافیای مؤتلفه و بخش بزرگی از سران قدیمی سپاه دیگر به عشق او نمیتپد. خدایگان فرمانده کل قوا و نایب امام زمان در تنهائی با وحشت بزرگ دست به گریبان است که اگر موج سبز به چهارراه آذربایجان رسید چه کنم؟ اگر وحید هم به حضرت ما پشت کرد به کجا پناه ببرم... در بیرون ایران، موج سبز بعد از 13 آبان حتی آقای اوباما را وادار کرده در سیاست مصالحه با جمهوری ولایت فقیه تجدیدنظر کند.